ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
خاطرت نیست ، خاطرم هست
چگونه برده ای از خاطرت خاطرم را
آرام بی صدا دل نهاده ی به آن دلبرک بی خدا
میان شوق ، ذوق آن دم آخر اشک بهارم را
یادم هست له کردن برگ خشک پاییزت را
انتظار در هم نگاهی بی سود مرا حاصل دل
اما تو را شوق وزین چرپ زبانی آن بی خدا
گمانم که گول خورده ای نه گول کرده ی عشق ما را
چه زیست شناسی زیبا ....
سیدعلی کریمی
کسی گذر نمیکند دگر به این شبانه ها
مرا بغل نمیکند کسی به عمق شانه ها
دلم گرفت از غم صدای بلبلان چرا
پرنده ای نمی رمد به سوی آشیانه ها
و کوچه باغ شهر تن تهی شد از درخت من
تبر زند به ریشه ام تمام این جوانه ها
چنان که خشک شد تنم بدور از طراوتت
زغال مشتعل شدم میان قهوه خانه ها
چو در به در شدم از این نفس نفس زدن بیا
بیا به سمت بوسه ای به سمت عاشقانه ها
ندیدمت و چشم من همیشه ضجه میزند
مرا نهیب میزند غروب این کرانه ها
به بغض جمعه ای که شد شروع رفتنت قسم
به من بها نمیدهد کسی به این بهانه ها
در این شب سیاه غم قدم بزن به خواب من
مرا به هر طرف ببر به لطف این ترانه ها
تو رفته ای و با غمت به من سلام میکند
به لطف روز رفتنت طنین شاعرانه ها
مهرداد آراء
ای من
تا کجا هم پیاله با غمی؟
با من دور از معمار
که ویرانم
مستی حقیر میشود از قامت آن
پی ریزی پیاله ها
پر نکرد دلتنگیم را
آیت سرخوشی فراموشیست
من در ژرفای آن هم
هم مقام با تو بودم...
علیرضا مذهب
بیشتر از یک زن است یار وفادار توست
در خوشی و ناخوشی عاشق دیدار توست
در ره توفیق تو گذشته از هر چه هست
بیشتر از آنچه در حیطه پندار توست
دل نگران تو در هر کژی و راستی
سخره نبینی از او محرم اسرار توست
پای به پای تو در کودکی و در شباب
در حضر و در سفر مونس و غمخوار توست
بر سر راهت چو باز نشسته با چشم باز
تا که نبینی گزند همیشه بیدار توست
در صدفی از حیا مظهر لطف خداست
پرتوی از مهر او مهر گهر بار توست
ای همه هستی ام هستی ام از هست توست
جای تو در دل بود دلی که بیمار توست
علی اکبر نشوه
قلوب جهانم پر زخون است
دل بی جان من از جنون است
بی زبان گویم از این زبانم
روزگارم روزی بر من جرون است
از گذر های این باغ بهاران
وجودم خالی از شجر درون است
در صدای شاعران بی شعر
یک غزل از شعرتو گرون است
آنیتا رستم پور
ترسم بوی تو از تن من برود
ترسم آن نگاه نافذت دور شود
ترسم بروی با دیگری جفت شوی
خانه و کاشانه ام را ویران کنی
ترسم دست های پر ز مهرت رود
بر شانه ی یار دیگر نشیند
من تمام حال و احوالم حول چشم تو میچرخد
تمام آنچه دارم با تو معنا می شود
این جهان بی تو ندارد ارزشی
با تو ،دنیای من رنگی و آباد می شود
سحر کرمی
کاش کودکی می شدم دوباره
میانِ نَفَس های خفتهٔ شب
در سکوتِ سردِ چیق ها
باز پچ پچ می کرد در گوشهایم
قصهٔ وهمناکِ جنیان
کاش آن روزگاران باز می آمد دوباره
با رودی پر از آب
با باغی پر از بهشتِ میوه ها
چنانکه در کنج تاریک هر کلبه
دلی می درخشید به روشنایِ روز
کاش کودکی می شدم دوباره
لای شاخساران سبز گردو
چشم در چشمِ سنجابها،
پای صخره های نِشَسته در رود
خیره در ستیزِ کف آلود آب وُ سنگ،
یا.... از سرِ شیطنتی کودکانه
چوب می کردم در لانهٔ زنبوری
تا از آن رهگذر
هرگز نمی گذشت آن روزگاران
کاش کودکی می شدم دوباره.......
علیزمان خانمحمدی