یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مرا آواره ام کردی نبود این کار مردانه

مرا آواره ام کردی نبود این کار مردانه
نمیخواهم که برگردی به آغوشم غریبانه

زمستانی ترین حالم بهارانی نمی‌بینم
چو باغی رو به نابودی مرا کردی تو ویرانه

فراموشی و خاموشی تفاوت از کجا آمد
گذر کردم به دنیایت به دعوت های پیمانه

من از جامی که آوردی نمینالم مگر آن وقت
شوم رسوا در این عالم به استثمار میخانه

مداوم عشق با من روزها جنگیده می دانم
نبردی تن به تن دارم اگرچه سخت‌و خصمانه

مرا در چنگ خود دیدی بزن زخمی که خوشحالم
گریزی نیست از آتش به باورهای پروانه

غریبی یا گرفتاری چه فرقی داشت احوالم
کجا رفتی نمیدانم که شد این عشق دیوانه

پیامت با خداحافظ مرا در خود فرو میبرد
نگو که آشنا هستی تو بامن سخت بیگانه

همان جایی که لبخندی به سوی من رها کردی
در آنجا باورت کردم به رفتاری صمیمانه

من از وقتی تو را دیدم دلم لرزید ترسیدم
مرا از او جدا کردی تو ای تقدیر دیوانه


مهرداد آراء

کسی گذر نمیکند دگر به این شبانه ها

کسی گذر نمیکند دگر به این شبانه ها
مرا بغل نمی‌کند کسی به عمق شانه ها

دلم گرفت از غم صدای بلبلان چرا
پرنده ای نمی‌ رمد به سوی آشیانه ها

و کوچه باغ شهر تن تهی شد از درخت من
تبر زند به ریشه ام تمام این جوانه ها

چنان که خشک شد تنم بدور از طراوتت
زغال مشتعل شدم میان قهوه خانه ها

چو در به در شدم از این نفس نفس زدن بیا
بیا به سمت بوسه ای به سمت عاشقانه ها

ندیدمت و چشم من همیشه ضجه می‌زند
مرا نهیب می‌زند غروب این کرانه ها

به بغض جمعه ای که شد شروع رفتنت قسم
به من بها نمی‌دهد کسی به این بهانه ها

در این شب سیاه غم قدم بزن به خواب من
مرا به هر طرف ببر به لطف این ترانه ها

تو رفته ای و با غمت به من سلام میکند
به لطف روز رفتنت طنین شاعرانه ها

مهرداد آراء

شبیه کیستی بانو کمی غوغاست در چشمم

شبیه کیستی بانو کمی غوغاست در چشمم
امان از رنگ چشمانت که چون دریاست در چشمم

به دنبالت نمی‌گردم و می‌دانم نمی‌آیی
به‌ یادم نیستی امشب و واویلاست در چشمم


تو آن افسانه ای هستی به باورهای این مرتد
شبیه ابر پاییزی غمی پیداست در چشمم

زمستانی ترین فصلم به تقویمت گرفتارم
پرم از شب نخوابی ها چرا یلداست در چشمم

خیالت راه می‌بندد و می‌تازد به دشت من
و این آتش زدن هایت به باورهاست در چشمم

برای با تو بودن ها نوشتم بارها اما
گرفتارم به افسونت که پابرجاست در چشمم

قسم خوردم بگیرم عشق را امشب در آغوشم
تسلسل های تکراری از آن زیباست در چشمم


مهرداد آراء

بمان با من سفر کن عشق ، راهم را نگیر از من

بمان با من سفر کن عشق ، راهم را نگیر از من
بمان در کنج آغوشم پناهم را نگیر از من

کجایی عشق ای افسون تنهایی به یاد آور
گرفتارم به تقدیرت گناهم را نگیر از من

جدالی هست مابین نبودن ها و دلتنگی
و من بازنده خواهم شد سلاحم را نگیر از من


قناری های در بندت برایم شعر میخوانند
تو ای تعبیر آرامش سپاهم را نگیر از من

و من درگیر بایدها و شایدها و تقدیرم
گواهم اشک های من گواهم را نگیر از من

منم آن یوسفی افتاده در افسون چشمانت
اگرچه بَرده خواهم شد تو چاهم را نگیر از من

در این شطرنج تنهایی مرا سرگرم خود کردی
فدایت اسب و سربازان تو شاهم را نگیر از من


دلم زخمی شد از شب زنده داری های بی پایان
در این شب های تنهایی تو ماهم را نگیر از من

مهرداد آراء

به دنبالت پریشانم به چشمانت گرفتارم

به دنبالت پریشانم به چشمانت گرفتارم
بیا هر لحظه سمت من تو را من دوستت دارم

کدامین بار دستانت مرا روییدنم آموخت
که از احساس تو گل شد تمام آنچه میکارم

تو را من در تکاپوهام پیدا میکنم روزی
پشیمانی ندارم من از این وسواس افکارم


غم دل را بجز یک مرد شاعر کس نمی‌داند
کجا خواند مرا عشقت بدون عشق بیمارم

بجز این زن که زیباییش عالم را نوردیده
کسی در قلب من نیست از تمام شهر بیزارم

مدارا کن کمی با من که شاید لحظه آخر
پشیمانی شود مانع ببخشایی سر دارم

اگر وابستگی کم شد و یا دلخستگی آمد
بمیرم آن زمانی را ، که از تو دست بردارم

نگاهت را نگیر از من ، مرا از خود نرنجان چون
شبیه ابر پاییزی ، برایت اشک می بارم

منی که عاشقت هستم پر از احساس زیبایم
به دنبالت پریشانم به چشمانت گرفتارم


مهرداد آرا

در دلم روزنه ای مانده , تورا می بینم

در دلم روزنه ای مانده , تورا می بینم
من به چشمان تو و چشم جهان بدبیننم

گفته بودی که مرا سخت در آغوش کشی
در حصار تن تو مرتدم و بی دینم

سخت دیوانه ام از دیدن گل پونه ی دشت
از همین فاصله از بوی تو عطر آگینم

سعی کردم که تو را از سر خود بازکنم
سعی کردم وَ از این سعی چه شرم آگینم

ماه زیبای شبم هوبره ی چشم قشنگ
موی تو دین من و چشم تو هم آیینم

یوسفم کز کرمت باز به زندان رفته
رفتم اما به امان خواهی تان یاسینم

من به حبس تن تو تا به عدم میمانم
من به رنگ غزلت تا به ابد آذینم

شده ای سوره ی حمدم که تو را می‌خوانم
ای خدای دل من منتظر آمینم

عهد کردم که تو را آورمت باز بدست
در دلم روزنه ای مانده , تو را میبینم


مهرداد آرا