یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دل از هرکه بریدم عاقبت مخمور برگشتم

دل از هرکه بریدم عاقبت مخمور برگشتم چو مرغی بسمل و سرگشته‌ای مهجور برگشتم
به جمع عاشقانت لاف زن رفتم
ندیدم در میان جام می و انگور برگشتم مرا در حلقه گیسوی تو دل بود زندانی
از آن رو عاشقی دل خسته‌ای رنجور برگشتم
،میان آن همه مردم نگاهت بود همراهم نه مجبور و نه رنجور، بلکه من مسرور برگشتم
نگاهت را مگیر از من تو ای سرو روان من
که بینندم رقیبانم که من مغرور برگشتم


محمدحسن مداحی

همین امروزه فرصت زندگی

همین امروزه فرصت زندگی

به تعویق انداختن زندگی، میشه بردگی

نشو اسیر فرداهای نیامده

می‌سوزانی امروزها رو به سادگی



فرداهای نیامده یه سرابه

رودِ زندگی در همین امروز جاریه

قایق زندگی نداره توقف و ایستگاه

حواست باشه نشی فریفته سراب‌های بی‌بندرگاه


علی طاعتی مرفه

دیدگانی گوارا از غم مرد

دیدگانی گوارا از غم مرد
تحفه ای بود ز بارِ اینهمه درد

در پی خالق گریزان از خَلق
خُلق تنگ میبودو با جامعه سرد

زیر بارِ سختو سنگین فلک
نشکستیم مدرکش هم این ترک

هرچه از دست رفتو می آید به پیش
هرچه باداباد سنایی ، بدَرَک

مهدی سنایی

السلام علیک یا صاحب الزمان

چه کنم تا که شبی لایق دیدار شوم
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

تلک تلک می کند مژه هایم

تلک تلک می کند
مژه هایم
چشمهایم شکسته اند
صدای ضجه باد
در گلوی من
طوفان 120 روزه سیستان است
و هوای منقلبی
هلم می دهم
به کوچه باغی طویل
در خیال خدا


زهرا اویسی

دنیای دون که لحظه ای با ما سرسازش ندارد

دنیای دون که لحظه ای با ما سرسازش ندارد
آزادگی را دشمن است آغاز پردازش ندارد

بایدشبیخون زد به اسرار نهادین حسودش
در باورش سمت اسیران خودش لغزش ندارد

همنوع من ؛ غافل مشو دنیا فقط ره بر ‌گذار است
خوش باش دنیا غیر ازین یک ذره هم ارزش ندارد

با صدکلک سر میدواند در پی اش هرساده دل را
جز ال وفا بر وعده های پوچش آموزش ندارد

کمتر بدنبالش بخز ای اشرف مخلوق هستی.؟
پایان راهت جز کمین م..ر..گ..انگیزش ندارد

خود را رهاگردان (سلیم) از بند ناف این جهان
باری که باشد ناصواب انعام آمرزش ندارد

عاشق شدی معشوقه ات را آسمانها جستجوکن
معمولا عشاق زمین بادهم سرسازش ندارد


قاسم پیرنظر

نشسته ام در متن

نشسته ام در متن
میان کلماتی که
می باردشان قلم
در پاره هایی از باد
آنگاه که
زنی کور میخواند
تکه هایی از انجیل را
برای کودکی پیر
که سال هاست
قایم باشک را
از یاد برده
بی گمان پاره ها
اندوهگین حرف هایی اند
که سال هاست در خود
حبس کرده اند
فریادی از سکوت را

مهناز عبدی