ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
صدای بی قرار و دلکشم باش
خیال ابرهای سرکشم باش
زمستانی ترین باران و برفم
بیا اسفند روی آتشم باش
آتنا حسینی
اینجاست که انگار امید به دیوارِ دل رنگ میزند
رنگ هر دعاست که به هر سوی جان چنگ میزند
در گوشه گوشه حرم مطهرش هر دم
کسی است که به ضریح طلاییش چنگ میزند
وای که چه غوغا ها ، چه آشوب ها اینجا به پاست
انگار هر لحظه درون من نغمه ای زنگ میزند
امید را اینجا معنای دیگری است
جریان زندگی است که در اینجا رنگ میزند
اینجا پر از وجود ، پر از عشق و انتظار و امید
هر بار دلم برای آن همه احساس تنگ میزند
شادمهر رضایان ابرقویی
من پر از کفرم و تو صوفی سجادهپرست
تو پر از حسرت و من رقصکنان جام به دست
تو پر از آیۀ نوری و من ابلیس رجیم
من پر از شرکم و تو معتقد روز اَلَست
من پر از ظلمت و یأسم تو پر از امیدی
تو سزاوارِ ترینها و من امید شکست
تو شکوه سحر و من شب تاریک عذاب
من دلم گرم به تو تو به نگاهی سرمست
من صدای عطش خاک و تو لبخند بهار
تو به دنبال من و من شریانی که گسست
تو اهورا تو مسیحی تو زلالی تو نسیم
منِ بیچاره حقیر و گنهآلوده و پست
اینهمه از تو و من گفتم و از یاد نرفت
قصه عشق من و تو به فسانها پیوست
ناصر زاغری تفرشی
ای نگاهت جادو
و ای وجودت اعجاز
من اولوالعزم ترین عاشق مهر آیینم،
که به ایوان دل
انجیل تو اَم
روییده است..!
رقیه زبردستی
اگر خواهی سرت بیرون، ز گریبان شود
به ترک اعتیاد همت گمار، تو خیلی حیفی
اگر خواهی عمر رفته، جبران شود
به ترک اعتیاد همت گمار، تو خیلی حیفی
اگر خواهی دلت آزاد، ز هر بند شود
به ترک اعتیاد همت گمار، تو خیلی حیفی
اگر خواهی روزگارت روشنتر از روز شود
به ترک اعتیاد همت گمار، تو خیلی حیفی
اگر خواهی زندگیت، شیرینتر از شهد شود
به ترک اعتیاد همت گمار، تو خیلی حیفی
اگر خواهی وجودت، زرین تر از زر شود
به ترک اعتیاد همت گمار، تو خیلی حیفی
اگر خواهی سعادت، در دنیا و عقبی فراهم شود
به ترک اعتیاد همت گمار، تو خیلی حیفی
حسین محمود
«تورا آنگونه میخواهم ،که شاهی سرزمینش را»
که چشمی میلِ دیدن را ،و ماهی که زمینش را
چنان از مغـزِ من بُردی ، خیال و خوابِ هر روزه
که بُردی از تنـم جـان و از جانـم تـو دینش را
به دنیایـم تـو تابیـدی ، جهانـم پُر ز رویا شد
تو شعری پُر ز جادویی ، که نوشیدم طنینش را
تو را مقصود خود کردم،به هر مقصد توتابیدی
توبردی ازدلم دینو ، هم عشقو ،هم یقینش را
تورا در تارو پودِ جان، تو را در استخوانم دارم
شبیـه آسمـانی که ، گرفته مَــه ، جَبینــش را
تو آن حسرتِ بی پایان،تو آن سیبِ پُر از رازی
گرفتـی از دلــم بـاور و هـم خلــدِ برینــش را
ساناز زبرشاهی
من غرق شدم تو چرا به نظاره نشستی؟
تو نگیری که گیرد ز منه فتاده دستی
همه عمر و هستی ام به پای تو هدرشد
پس چرا بسان بیگانه ای به من هستی
بهر تو پیمانه وجام می ام را بشکستم
که نکند تو را نشناسم به عالم مستی
در رونق من چو پروانه بودی به دورم
کنون چه شده موم شدی به پیله رستی
ز تو نیست خبط وخطایی۔زمانه اینست
برو که چو رسم بی وفایان دلم شکستی
روزی بگشودم به قدمت قلب و وجودم
تا ز مرکب افتادم در قلبتو برام بستی
تو که قدر منو قدر وفایم هیچ ندانستی
دانم که زمانه می کشد تو را به پستی
داودچراغعلی