یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دل مسوزان که من عاشق یکپارچه شب و روزم

دل مسوزان که من عاشق یکپارچه شب و روزم
مهری هم رشته جانم به پر و پایت بدوزم

منوچهر فتیان پور

به پیکره ی عشق

به پیکره ی عشق
تازیانه می زند
بد دلی

سید حسن نبی پور

پاییز دفترچه نقاشی خداست

پاییز
دفترچه نقاشی خداست
هربرگی یک رنگ
زیباوچشم نواز
آهسته ورق بزن
عشق ها،محبت ها ودوستی ها
درمیان دفترخداست
درلابلای همین رنگهای زیبا


سید حسن نبی پور

ندارم هیچ دردی را که بی یک غم به سر آید

ندارم هیچ دردی را که بی یک غم به سر آید
همان رامش که حس کردم نهایت دردسر آید

نمیدانستم از یک جا تحمل سختی ام سخت است
همان یک جا به سمت راست سر هم درد سر آید

گرفتم راه بی راهی نشان شد درد رسوایی
فشاری شد چنان کز دار رخسارم ثمر آید


بنالیدم خبر دادند تعجیلی طبییب آمد
که او هم در گرفتاری بگفتش بی نظر آید

ببستم چشم و اندیشه ببستم خاطر از ریشه
که یک آن هم ندا آمد نترس کین بی خطر آید

به تو لازم بود سختی، بدانی اوج خوشبختی
که رب هم خود به خوش باشد در این بنده بصر آید

بیابان گر گذر داری بباید عقل و هوشیاری
اسیر و بند اگر باشی بلا های دگر آید

به بالا مرتفع کوهی هدف داری به هر کندو
پر از دردست جراحت ها ولی حاصل شکر آید

دهن بگشا در این قحطی در این کج راهی و سختی
بمان همدم بیابان هم ز روز خوش خبر آید

تو ای سائر بدین پیشینه ی مشهور سفر ها کن
که دردت هم پس از ساحل بدیدن هم به در آید

آمانج مندُمی

خون سرد تاریخ

خون سرد تاریخ
بر کاغذهای پوسیده
شعله می‌کشد
می‌دمد آتشی از خاطره

فیروزه سمیعی

شب از بسترم برخاست اما

شب از بسترم برخاست اما
مشتی ستاره دزدیدم برای روزهای مبادا...

دیگر نمی خواهم به فرداها فکر کنم
اندیشه ی من در یک روز خوب با تو خلاصه می شود
که نمی آیی و نمی رسد
رفتی و با هر قدمت قسمتی از قلبم...

گاهی در خودم تکثیر می شوم
وقتی آینه دلش برای خودش تنگ می شود
هر چه در کویر لب هایت تور پهن کردم
صید من تنها غم بود و غم
خوب شد مرا دیوانه خطاب می کنند
نسلِ غم رو به انقراض و نابودی ست
همه مرا خوب می شناسند
مخصوصاً خستگی
تاریکی بارها قلبم را نشانه گرفته
کم رنگیِ حضور تو سایه ها را از جلا می اندازد
دیوارها بوی مردار می دهند
عاقبت پرده ی غیبت می افتد
یاد تو طوفان می کند.

شب در بسترِ تاریکی دراز کشیده و
چایی اش را سردِ سرد می نوشد
ستارگان از زیر پتوی گرم ابرها سرک می کشند...

مهدی محمدی