یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

سلام خدایا

سلام خدایا
همه در سلول های زندان خوابیده اند
چرا کسی نمی آید؟
چرا کسی به آسمان نمی نگرد
چرا به تاریکی و ذلت خو کرده اند
پرستوها در حال ستایش
از شرق به غرب
چرا هیچ کس نیست
چرا چشمی نمی نگرد
همه در سلول های تاریک خود خزیده اند


سیدحسین احمدی

تورا با آسمان دلنشینت دوست دارم

تورا با آسمان دلنشینت دوست دارم
تورا با آن غروب آتشینت دوست دارم
تورا با آن هزاران موج زیبا
تورا با آن نوای دلنشینت دوست دارم


دریا را گفتم..
گفتم آرامی
گفت در خلوت
گفت مادامی
بوسه بر چشمی
میزند معشوق
دل کند رامی


پیروز پورهادی

تــــو

تــــو
    نشـاطِ
       خُنَــکای
    نفَــس ِ
پاییــزی


#ژیلا_معصومی

تو کجایی؟

تو کجایی؟
در گستره‌ء ناپاکِ این جهان
تو کجایی؟
من در پاک‌ترین مُقامِ جهان ایستاده‌ام
بر سبزه‌شورِ این رودِ بزرگ که می‌سُراید
برای تو.

احمدشاملو

غصه خوردن در غم و ماتم نشستن

غصه خوردن در غم و ماتم نشستن
از همه یاران بریدن دل گسستن

قهر با خود دل به تنهایی سپردن
یا که دیدن آینه آن را شکستن

بر در بر دروازه شهر محبت
بهر خویش و آشنا غداره بستن


همتی کن این همه درد است و ماتم
بایدت از گوشه غمخانه رستن

بایدت از نو تولد چون جوانه
باید از خواب گران آسوده جستن

فروغ قاسمی

در پی یک قطعه بودم تا کنم روئیت بهشت

در پی یک قطعه بودم تا کنم روئیت بهشت
سال ها بگذشت و رفتند تا شدم عازم خشت
نخل ها سر به سمات و میوه ها همچون عسل
مردمی لر گویش و خوش مشرب و نیکو سرشت
سبز و خرم در بهار و دیدنی آن دشت ناب
معتدل آب و هوایش تا شود اردیبهشت
آدمان خونگرم و مهمان دوستند در آن دیار
گرمی تیرش خدا از خُلق آن مردم نوشت
یک وطن از رطب و خرما و کبکابش خورند
رحمت ایزد بر اجدادش که هر نخلی بکشت
روی شهر سبز من با زلف آن زیبا شده
مغ نباشد کی شود بستان دو سر دیوار زشت
ارده خرما، زیر نخل و روی یک فرش حصیر
شهره و یک شهر ملی شد حصیر و شهر خشت
می کنم شکر خدا از بابت لطفی که داشت
کازرون دیده گشودم، آفرین بر سرنوشت

غلامرضا خجسته

دیدگانم همچو باران بر غمم می‌بارد

دیدگانم همچو باران بر غمم می‌بارد
آسمانِ دل من غم‌ زده بر جان و تنم

فرنوش خان احمدی