ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
همچـو حـافـظ ، قـلــم ت ، شـعـرِ کُـهَــن می آرَد
ایـن چـه عشقـی است که دل را به سُخـن می آرَد
بی سبـب نیست کـه گفتنـد: مسیحـاست دَمَـت
شــعــــرَت از روزِ ازَل ، روح بـــه تَـــــن مــی آرَد
هَـمـــه آفــاق پُـــر از شَـعـــرِ مَسیـحــایَـت بــاد
ز هـــوای دلِ تــو ، مُـشـــکِ خُـتَـــن مــی بـــارَد
چــو نسیمـی کـه کُنَــد زنــده ، تنـی بی جــان را
ســر بــه صـحـــرا زدگــان را بــه وطَــن مـی آرَد
بیــت بیــتِ مــن اگـــر زهـــرِ هــلاهـــل بـاشـد
بیــت بیــتِ تـــو ، حَــلاوت بــه دهـــن مـی آرد
( فــاش مـی گـویـَم و از گفتــه خـود دلشــادم )
شـعــــرت از روزِ ازَل ، روح بـــه تَـــــن مـــی آرَد
جمال الدین بخشنده
یاران و رفیقان همه رفتند ولی ما ماندیم
از قافله ی عشق عجب .جا ماندیم
یاد شبهایی که با آن رفقا.
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد خواندیم
رفتند و پر گشودند و سبک بال شدند
از دیدن حق یک سره خوشحال شدند
ما جا مانده ی یاران خداییم
ما تا به ابد شرمنده ی خون شهداییم
امین عزیزپوریان
باده ای یاب کز آن نوشم
شوم آزاد،از این جنجال و جنگ
جنگ پیمان ها،نفس ها،قرعه ها
جنگ در افکار خاموش و راه های منجلاب
سخت می خواهم بفهمم
سیاهی،هر لحظه بدتر میشود
در همه آشوبِ مه،گریه ها گم می شود
ناله ها فریاد دریا می شود
موج دریا ،سوی آن کوه ،نالان می شود
کوه از ناله هویدا می شود .
می توانی گفت؟
باز روزی می شود آرام این دریای پُر خروش
یا بنوشم از باده ی زهرآب نوش ؟
سیده ریحانه تقوی بنجار
پوزش
از
اشتباه
اصلاح
و
راهی شدن
به راستی است
اما
توجیه
مجوز گرفتن
موذیان
بهر
خطاهای
بیشتر
است.
پرشنگ بابایی
چه فرداها که باریکتد و بی حال
چه حسرت ها که پردارند و بی بال
کران پرداز ما بشکست ای وای
چه عصیان ها که کوپالند و بی یال
محمد فاطمی
چه ظاهر های زیبا نما
که باطن پر بلا باشد
هرکس که بلد شد خواندن و نوشتن
قرار نیست که ملا باشد
ظاهر زیبا نیست شرط کامل تطهیر
اگر چه مصلا باشد
هر چیز که میدرخشد
قرار نیست که حتما طلا باشد
ظاهر زیبا که ندارد تعریف
باطن باید جلا باشد
نعمت الله سیادت مقدم
همین جاست شیدای ماه من و ماه تو
در امتداد موازی همین خطهای موازی دو چشم
زیر همین سقف نم دار شیروانی
رو به آیینه کوچک تنهای داخل کیفت
محرم شب حجله دار دلتنگیمان
با همین تن پوشهای سپید و سیاه مان
خارج از این گود هر چه هست
دل آشفتگی هست غرق بوی جنون
مشتی تندیس خام بو می دهم به دروغ
الهه عشق می سازیم منزل به منزل زیر آسمان هفتم
سکان تنهابمان دو دستی در دست من
اختیار بادبان ها در دست توست
آدرس فانوسهای روی خشکی را تو بهتر از من می دانی
آخرین شمع دامن فانوس را تو می دهی پر
تو ناخدای زمینی ، ناخدای تنهای عشقی
رنج آن پنجه در پنجه میان من و توست
حسین اصغرزاده سنگ سپید