یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دستهای تقدیر

دستهای تقدیر
ازقلب ساعت شماطه دار
بیرون آمده
برایت دست تکان می دهند
برای بدرقه ات
مگرنمی دانی
قلبت راپیش من جا
گذاشته ای برگرد


سید حسن نبی پور

ساز را به طریقی بنوازید که به دلدار خوش است

ساز را به طریقی بنوازید که به دلدار خوش است
گریه های من و توست چرخش گیتار خوش است

باصفا باش وبدان دل سخن ازعشق تو بوده است
هر چه کردیم که نگویم  ذکر تو بسیار خوش است

صحبت از عشق توبوده  است و خودت میخوانی
عهد وپیمانی ایست ببستیم به دیدارخوش است


طائر شهر تو گشتم  که  کنم  بر سر عشق  پروازی
عاشق ام باش و ببین این همه گفتارخوش است

هم چوفرهاد بنالیم تو بخوان زخم  زبان ها  دیدم
شرح جان کندن عشق  دیدم  و کردار خوش است

جعفری ملاقاسم وطن ات نور جهان خواهد گشت
شهرزیبای سییر دیده ام آنرویت اسرار خوش است

بر مزارم چو  روید  یادی از آن عشق عزیزم  بکنید
خسته ام اکنون‌ که مرا فاتحه  هموار خوش است


علی جعفری

باددهانم را برده بود

باددهانم را برده بود
تورا برده بود
ماه را
زمین را
آسمان را
ومارهای زخمی از تقویم تاریخ بیرون زده بودند
سال گاو بود
صدای تواز دور می آمد
نشانی ات را گم کرده بودم
صدای تواز دور می آمد
بی سایه راه می رفتیم
و بولدزرهای بی رحم از تن زندگی عبورمی کردند
ماسایه نداشتیم
فصل نداشتیم
روز نداشتیم
شب نداشتیم
گرفتار آسمان وریسمان شدیم
ما رویا نداشتیم
چمدان نداشتیم
سال گاو بود
ماخوابمان برد
صدای تواز دور می آمد
و من با چشمهای تواز دوزخ گذشتم


لیلی صابری نژاد

سراسیمه ز نوای اذان بیدار گشتم

سراسیمه  ز نوای اذان بیدار گشتم

                 مهرورزی محبوب ، به قلبم  مینگاشتم

برخاستم و سخن گشودم لبیک یا الله

               از بهر ستایش و بندگی  باذِکر سبحان الله

قبله راستین عیانست ز نور حضرت محمدمصطفی (ص)

    سجده و رکوع ، مُبَیَّن ، ز نور حضرت علی مرتضی(ع)

مِنَّت نهاد یگانه خالق و دلم  گشود هر آنچه حَقایق

     فرمود نام شاهان و گسسته شد هر آنچه سَلایق


محمد هادی آبیوَر

لبم تبخال زد از گرمی حرفی که من دارم

لبم تبخال زد از گرمی حرفی که من دارم
تمام سینه را شستم به سر برفی که من دارم
نگاهت می کنم اما که لال است این زبان من
چه می خوانی ازین آرامش ژرفی که من دارم
تمام سال بودم غرق صرف ونحو اندامت
مضارع نیست یاماضی چنین صرفی که من دارم
بیا از گوشه ای رد شو فقط خود را نشانم ده
تو خواهی بست طرفی راازاین طرفی که من دارم
شرابم ده ومستم کن که عقلم را زبون سازم

بیا ساقی که خم میکده است ظرفی که من دارم
کشیدم روی بوم دل لب وچشم و سر و گونه
چه نقشی آفریدم به؛  به شنگرفی که من دارم
بگو الیاس حرفت را نگویی درد می گیری
لبم تبخال زد از گرمی حرفی که من دارم

الیاس امیرحسنی

دل حسرت کش ما را به شفایی برسان

دل حسرت کش ما را به شفایی برسان
گُل پژ مرده ام ای  دوست دوایی برسان

چه سکوتیست بدون نفس حضرت عشق
یارب ازدوست به این کلبه ندایی برسان

دست قلب غزلم بسته و بی قافیه است
به من شاعر دیوانه ،صدایی برسان

خوش طلب کردمت امروز،دلم خواسته بود
از تب خاطره ها ، بذل و عطایی برسان

همچو ویرانه بم ،کوه غمم باور کن
پس به لطف و کرمت نور وصفایی


فرهاد مرادی حقگو

سطر سطر چهره‌ام جویای احوالات دوست

سطر سطر چهره‌ام جویای احوالات دوست
این چروک چهره‌ام نقاشی غم‌های اوست

دفتر عمرم به پایان می‌رسد اما هنوز
سطر سطر چهره ام جویای احوالات اوست


محمد مهدی پاسبان