یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آسمان شهرمن خاکستری ست

آسمان شهرمن خاکستری ست
خالی از نعمت ابر و بارندگی است
خنده برلبهای مردمش ناآشناست
سبک وسنتهای کهن دیگرکجاست
زندگی تکراری وحکمی اجباری شده
مردمان افسرده وشهرماشینی شده
همدلی و همزبانی، ،سنت دیرین شده
مردمان رایک زبان مشترک از سیم وزررایج شده
آدمی راباکمالاتش نمی دارند قیاس
شهرت ونام آوری مال و ثروت باشدنیاز
ریش سفیدی سنتی است که افتاده ز رونق
حرمت بزرگ خانه شده درحدیه صحبت
خسته ازهم شدن و دوستی با گربه وسگ میکنن
رفته رفته ادمادرقفس،گربه هاراسرگرم میکنن
خانواده خالی از بنیان واز اصالت دورشده
مرغ همسایه برای هرکسی ازقضا غازی شده
ما که خود قانون آزادی رابه دنیاکرده بودیم دیکته
نفهمیدم که آزادی باچه معنایی هست و کدام شیوه


مهرداد اقاجری

بماند یادگاری

یادش بخیر
اون روزها یادته؟
همان روزگار جوانی
دوران عاشقی
مخفیانه دل دادیم
چه عاشقانه دل باختیم
برای هم بودن
کنار هم بودن
آرزویمان بود
یادته؟
چه شد آن روزها؟
کجا رفتند آن خواسته ها؟
کینه
جایگزین عشقمان گردید
رفت از یادها
عشق پنهان ما

یادت باشد
من هم
سوختم در این عشق ناکام

بماند یادگاری
که عشقمان
دوطرفه بود


سعید علیزاده

اگر ان طور که شیرازی به داد آن ترک شیرازی

اگر ان طور که شیرازی به داد آن ترک شیرازی
نه حافظ گفته می بخشد برایش شهر شیرازی؟

عطای از عاشقان هرگز که فانی گر جهانی هم
نگاهی چین کجا باشد به معشوق عاشقی راضی


روح اله سلیمی ناحیه

عطر زن میداد

عطر زن میداد
پروانه ی
در پی او می دوید
دیوانه ی
داد می زد
ایست می خواهم ترا

رفت ُ رفت بال بال زنان ،
پر شد افسانه ی

از نفس افتاد دیوانه هم ،
پُر شد پیمانه ی


رضا شاه شرقی

پروانه ی سیمین بال

پروانه ی سیمین بال
سر نقره ای
شاخک سیاه

دُ م فرفری ، چشم و نگاه ،باز هم سیاه

سینه قفس ،قد یک آه ونفس
اشکم ندارد انگاری ،
شمع خورده است ؟


نه نه
دودی رسید
مل دیده و دل مرده است
شوقی ندارد زین سبب

رضا شاه شرقی

آرزو میکنم در تو ناپدید شوم

آرزو میکنم در تو ناپدید شوم
توبه کنم ؛
در قلب تو تبعید شوم



دوست دارم در آغوشت مهمان شوم
گر کافر باشم ؛
از عشقت مسلمان شوم

در این شهر خاموش ، او بر سر ناز است
جان به قربانت ؛
به گمانم این عشق را سجده نیاز است


ناصر منصورزاده