یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آسمان شهرمن خاکستری ست

آسمان شهرمن خاکستری ست
خالی از نعمت ابر و بارندگی است
خنده برلبهای مردمش ناآشناست
سبک وسنتهای کهن دیگرکجاست
زندگی تکراری وحکمی اجباری شده
مردمان افسرده وشهرماشینی شده
همدلی و همزبانی، ،سنت دیرین شده
مردمان رایک زبان مشترک از سیم وزررایج شده
آدمی راباکمالاتش نمی دارند قیاس
شهرت ونام آوری مال و ثروت باشدنیاز
ریش سفیدی سنتی است که افتاده ز رونق
حرمت بزرگ خانه شده درحدیه صحبت
خسته ازهم شدن و دوستی با گربه وسگ میکنن
رفته رفته ادمادرقفس،گربه هاراسرگرم میکنن
خانواده خالی از بنیان واز اصالت دورشده
مرغ همسایه برای هرکسی ازقضا غازی شده
ما که خود قانون آزادی رابه دنیاکرده بودیم دیکته
نفهمیدم که آزادی باچه معنایی هست و کدام شیوه


مهرداد اقاجری

تو آنی که به آنی توانی جهانی بنمایی

تو آنی که به آنی توانی جهانی بنمایی
تو همانی که توانی به آنی عالمی رابستانی
تو آنی که به آنی نظارت کنی به هرجهانی
همانی که آنی جانهابدهی و جانان ستانی
توآنی که نه زادی ونه زاییده شده ازتوکسانی
نداری تونیازی و نیازمند توباشن که بنده نوازی
یکتایی وبی همتای تو خدای واحد هردوجهانی
رحمت و راحم ورحمانی مرحم زخم بینوایانی
یاورهربی یاری ویاریگر وهمراه هریاربی ریایی

عالمی برهرعالمی ای صاحب عالمان هردوعالم
مالکی وملکی ،برملائک هم ملکی هم مالکی
شاهدوناظربراعمال بشری وآگاه از فلکی
خالق هرجانداروبیجانی وبرهمه عالم بینایی
تو آنی که پر از رازی وآگاه نشودکس زاسرارت
تو رازدار بندگانی وپوشاننده عیب بندگانت

مهرداد اقاجری

فریادمان چه بی صداست

فریادمان چه بی صداست
فردایمان رو به کجاست
سردرگریبانیم همه
بیمار ورنجوریم همه
نالان وسرگردان گشته ایم
چون سایه های نیمه شب
نقشی به دیوارخرابات گشته ایم
ما مهره های سوخته بازی شدیم
زیرپای غالب ومغلوب مدفون شدیم
امروز خودراسوختیم شایدکه فردارا نسوزیم
چون که امد فردا ازفکردیروزمان میسوختیم


مهرداد اقاجری