ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شب از بسترم برخاست اما
مشتی ستاره دزدیدم برای روزهای مبادا...
دیگر نمی خواهم به فرداها فکر کنم
اندیشه ی من در یک روز خوب با تو خلاصه می شود
که نمی آیی و نمی رسد
رفتی و با هر قدمت قسمتی از قلبم...
گاهی در خودم تکثیر می شوم
وقتی آینه دلش برای خودش تنگ می شود
هر چه در کویر لب هایت تور پهن کردم
صید من تنها غم بود و غم
خوب شد مرا دیوانه خطاب می کنند
نسلِ غم رو به انقراض و نابودی ست
همه مرا خوب می شناسند
مخصوصاً خستگی
تاریکی بارها قلبم را نشانه گرفته
کم رنگیِ حضور تو سایه ها را از جلا می اندازد
دیوارها بوی مردار می دهند
عاقبت پرده ی غیبت می افتد
یاد تو طوفان می کند.
شب در بسترِ تاریکی دراز کشیده و
چایی اش را سردِ سرد می نوشد
ستارگان از زیر پتوی گرم ابرها سرک می کشند...
مهدی محمدی
تو با خیالِ قشنگت ترانه ی من باش
کمی بگو و بخند و فسانه ی من باش
دروغ نیست نگاهت که می کند عاشق
حریفِ گریه کسی نیست شانه ی من باش
پگاهِ من نشود گم میان این همه آه
تو ماهِ کامل و راه و نشانه ی من باش
برای قلبِ کبودم چه مرهمی جز عشق
پرنده ی من و در آشیانه ی من باش
بمان اگر چه سفر راز هر مهاجر بود
همیشه در دل من، جاودانه ی من باش
بخوان و شادیِ ما را دوباره احیا کن
دلیلِ سرخوشیِ عاشقانه ی من باش
مهدی محمدی
زیباتر از همیشه به گردش در آسمان
همپای من بمان و برقص و دری بخوان
می خواستم به موی تو چنگی زنم ولی
بر ساز دل نیامده چنگی زدی چنان
این دست و پا برای رسیدن به تو شکست
تا از تو نشکند دلی ای صاحب جنان
تیری بزن به غمزه ی چشمت که عاشقت
از راه دور آمده با درد بی امان
فارغ نیامدم که از این جنگ آشکار
صد بار دیگرم بکشد ناوک نهان
تقدیم به حضرت حافظ علیه الرحمه
مهدی محمدی
هر ترانه که
صدای باران نیست
به یاد قرار عاشقانه بیافتی
آفتاب
چترها را بسته
تقاص آب را
از دیده هایمان گرفته ایم
مهدی محمدی
بهار
دست در دست باران،
هم وزن شکوفه ها
صفا،
کَلْ کَلِ شاعرانه ی آسمان
با صدای کودکان
دوست داشتن
زنگ اختیار از من گرفته است.
به رقت قلب ستاره ها می اندیشم
به نماز تراویح شبنم ها
و همزمان
کلمات بازیگوشی در گودی مغزم
ورزش باستانی را
به یاد جهان پلهوان تختی
زنده می کنند
«آری» یک آرزوی قشنگ
تجلی خواستن
در پهنای سینه ام
واژه ای همرنگ عشق
در سومنات قلبم
نام تو را صدا می زند
چشم هایم «برای من باش» را
پلک هایم
می رقصیدند
هلال ماه نو را
و تبریک می گفتند
پاکی تسبیح را
چه خوش است
پایان این واژه
به نماز بوسه ها برسد
مهدی محمدی
نه جای بوسه ماندنی ست
نه جای زخم
چه روزهای فرد
چه روزهای زوج
ماه، عابری
که با چراغ مهر
می رود
مهدی_محمدی