یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تمامِ واژه های زنانه ی منی

واژه
بی نشان و نشانه
تأنیثِ سطرهای من است
باریک و بلند
زنی سیاه مو
که دورِ ستونِ خیالِ این اتاق
می رقصد به ناز

شهوتِ لرزشِ لمبرهای اوست
که می چرخد در آغوش دامنی کوتاه
و زیباتر می کند عشقبازیِ نور و پنجره را

عطرِ بکرِ سینه های زن است واژه
که آذر افکنده است در رگِ شعرها
و تنفسِ روشنِ اتاق را
عمیق می کند انگار

¤

شانه های عریانِ بی تابِ توست
کلماتِ من
که تحملِ هجاهای بلندِ جنگ را
نای به دوش بردنِ غصه های کودکانِ بی فردا را ندارد

تمامِ واژه های من از لب های مستِ تو بوسه می گیرد
بعد از مرور هزار شمارشِ مرگ
هزار روزِ عزا
شبانه میانِ انگشت های ترسانِ من رنگ می گیرند
تا شاید
آفرینشی تازه بیاغازند
بر تارک این ویرانه

¤

تمامِ واژه های زنانه ی منی
برقص بر آوارِ این شهرِ فروریخته
زیبایم کن ...



پوریااشتری

به‌بادرفته‌تر از برگ‌های پاییزی

به‌بادرفته‌تر از برگ‌های پاییزی
به قدر فاجعه‌ی ریختن غم‌انگیزی
به گریه می‌زنی و شانه‌ای فراهم نیست
به گریه می‌زنی اما به کوچه می‌ریزی


علی‌اکبر_یاغی‌تبار

فکرکردن به تو

فکرکردن به تو
یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوب‌ترینم! کافی‌ست

محمدعلی‌بهمنی

شبیه مه شده بودی!

شبیه مه شده بودی!
نه می‌شد در آغوشت گرفت
و نه آن‌سوی تو را دید!
تنها می‌شد
در تو گم شد
که شدم ...

رویاشاه‌حسین‌زاده

من روشنی از پرتوی دیدار تو دارم

من روشنی از پرتوی دیدار تو دارم
از روی خود ای یار مگردان نظرم را

امیرحسین‌فاخر

کاش می شد این دل فشرده را

کاش می شد این دل فشرده را
_بی بهاتر از تمام سکه های قلب را_
     زیر آسمان دیگری قمار کرد !

کاش می شد از میان این ستارگان کور ،
سوی کهکشان دیگری فرار کرد !

فریدون‌مشیری

تو رفتی تا جنونم تا ابد نقش جهان باشد

تو رفتی تا قفس سهم من بی‌آسمان باشد
تو رفتی تا زمان در پیچ و تاب لازمان باشد
تنم بی‌تاب دستانت شبیه لوت، خشکیده
تو رفتی تا غمت در خاطرات شهرمان باشد
تو را من چشم‌درراهم شباهنگام برگردی
تو رفتی اسم من تا سال‌ها ورد زبان باشد...
در اندوه نگاهت تیر می‌شد روزگار من
تو رفتی، رفتنت سنگینی آبان‌مان باشد
امین‌آباد را بالا و پائین کرده این مجنون
تو رفتی تا جنونم تا ابد نقش جهان باشد
دو چشمم آرزوی دیدنت را زار می‌گرید
تو رفتی تا دلم در گردباد توامان باشد
تو رفتی، تو نمی‌آیی وَ من هر فصل، پائیزم
تو رفتی تا غرورت حائل دستان‌مان باشد
ببین در چهره‌‌ام دیگر نشانی از جوانی نیست
نمی‌آیی شقایق هست اما زندگانی نیست


سمیرا ورمزیار

فرشتگان واژه‌ها مراقبند

فرشتگان واژه‌ها
مراقبند
روح شعرم را
آن چنان که امشاسپندان
پاسدار بودند
فروهر انسان نخستین را...
و اینک منم
منی که تویی
منی که اوست
نخستین انسان
در سرزمین بی‌کران شعر
...

شبنم حکیم هاشمی