شبیه مه شده بودی!

شبیه مه شده بودی!
نه می‌شد در آغوشت گرفت
و نه آن‌سوی تو را دید!
تنها می‌شد
در تو گم شد
که شدم ...
رویاشاه‌حسین‌زاده

من از جهانی که

من از جهانی که 

جای خالی زنده هایش هم

به اندازه ی جای خالی مردگان عمیق است

می ترسم...

((رویا شاه حسین زاده))

جیرجیرک ها یک کلمه بیشتر ندارند

جیرجیرک ها
یک کلمه بیشتر ندارند

با همان یک کلمه هم ، 
بی شک ،
چیزی بجز
"دوستت دارم"
نمی گویند...

دیوانه که نیستند
کدام حرف را جز این
می توان تا صبح بیدار ماند
و اینهمه تکرار کرد

رویا شاه حسین زاده

ما فقط دروغهایمان به هم می رسد

مکالمه های کوتاه

کفاف گلایه های بلند مرا نخواهد داد

تا کی سلام کنیم

حال هم را بپرسیم

و به هم دروغ بگوییم که خوبیم

دروغ هایمان از سیم های تلگراف و کوهها و دشت ها عبور کنند

و صادقانه به هم برسند

ما فقط

دروغهایمان به هم می رسد

من خوب نیستم

اصلا ...

"رویاشاه حسین زاده"

کاش با تو در چهارچوب همین تابلو...

جنگل،
پاییز،
کلبه ای چوبی
و دودی که از دودکشش بالا می رود
کاش با تو
در چهارچوب همین تابلو
آشنا شده بودم.


رویا شاه حسین_زاده