ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گنجایشِ شعر و واژه بیپایان است
هر چیز در آن، چو ذره در کیهان است
با دیدن چشمانِ تو، شعرم پیبرد
آن چیز که در واژه نگنجد، آن است
مهدی سلحشور
امشب تو بیا تشنه ی دیدار تو هستم
یک لحظه نیاسودم و بیدار تو هستم
از سینه هزاران غزلِ عشق سرودم
هر سینه سخن دارم و بیمار تو هستم
مگذار که از شوق تو بی تاب شوم باز
من خسته ام و سخت گرفتار تو هستم
در آتش هجران تو چون شمع بگریم
در حسرت چشم تو گرفتار تو هستم
از کوکب چشمان تو روشن شب من شد
هرچند که دوریم ز هم ، یار تو هستم
ای ماه اگر باز به شبهای من آیی!
با اشک شبان گاه خریدار تو هستم
فریبا دلال
با جدا کردن تو از من
نمیدانم در کدام جنگ،
چه کسی پیروز شده است.
کشیدن ضامن نارنجک_
نابودی،
در پس آیندهای روشن.
شیما اسلام پناه
بر دوش گذشتم و روز بدیدم،هیچ ندیدم جز تورا
زین دل و زان دل نغمه ها شنیدم،هیچ ندیدم جز تورا
اختران بر کول ببستم وز همه دریا گذشتم
هر مه و آفتاب بُریدم هیچ ندیدم جز تورا
تو چو کعبه های قبلهام،تو چو یکتای هزارم
گر از دست تو امروز به ساغر بچشیدم،هیچ ندیدم جز تورا
جمله از هر نزار و پُر کرانه و فسانه سر کشیدم
چون تورا ندیدم همه مِه ببسته دیدم،هیچ ندیدم جز تورا
کسمه های تو ببافم،بشکستی،می بریزم به سرابی
که کنون همه عقلم را جریدم،هیچ ندیدم جز تورا
تو بیا که چراغ راهم و گر آن مهر صحابم
همه همهمه تو باشی که چو فغانه پریدم،هیچ ندیدم جز تورا
تو گر از روی عشقم به فراری وگرم باور مداری
تو اگر روزی نیایی هیچ ندیدم،هیچ ندیدم جز تورا
فرهان منظری
عشق می جوشد چو آتش در دلِ آرام من
من هم مثه تو باخزان نو بهاری داشتم
خون دل را مدفون کردم درشب سیه تارخود
درعالم والا بین خوبان تو خود شناسی داشتم
گربدانی قلبِ خوبان بهاریست در قلب خویش
با نغمه اشعار خود خاطرات قدر شناسی داشتم
امشب از لطف به دلداری ما زودی بیا
خوش قدم باشی بجا با تو گوهر شناسی داشتم
منوچهر فتیان پور
آمد بهار عید و دل از غم رها شده جان از کرشمههای امید آشنا شده
برخیز و جام شادی و عشرت به کف بگیر کاین روزگار هجر، دگر برملا شده
دل را ز قید غصه و اندوه، وارهان هنگام وصل و عشرت و شادی به پا شده
هر دم ز بوی گلشن فردوس میرسد عالم ز عطرِ مغفرت حق، صفا شده
روشن شده است دیده ی جان از فروغ حق اینک دلم به نور خداوند، جلا شده
شد موسم رهایی و بخشش ز سوی دوست دل از تمام تیرگیها، جدا شده
در این بهار رحمت و لطف و کرامتت نوید فطر به امید وصال تو، فدا شده
سمیه بنائیان دستجردی