یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تو چه دانی که در این بیشه ی تنهایی و غم

تو چه دانی که در این بیشه ی تنهایی و غم
چه هراسی عریان
پسِ هر نغمه ی پندار و سرم خیمه زده
و چو شمعی روشن
روی دیواره ی رگ های دلم پرتو زده
که در این غربت وامانده ی تلخ
شانه ی امن این پیچک خشکیده کجاست؟
راوی قصه ی تنهایی من!
پیله ی گرم پروانه کو؟

کجاست؟
سراب کهنه ی بیگانه ی من!
منِ دیوانه ی من!
تا تو اشک ها فاصله است
تا خشکیدن ولی
فاصله ای نیست ز من
ای تو همان
ارغوانِ جدا مانده از سایه ی من!

محدثه برزگر

هنوزازعشق دوری مـردی تن

هنوزازعشق دوری مـردی تنها یقین باجان صبوری مرد تنها
چه رنجی دردلت بااین صبوری یقین شیدای نــوری مرد تنها
دوچشمان بازکن در وقت تصمیم مزن دل رابه کوری مرد تنها
نه کاهد چرخ گردون اندکی مهر چومارو یاکه موری مرد تنها
گلستان است و دنیا گل فراوان چرا از اصــل دوری مرد تنها
محبت شیوه بایــد اوج قدرت اگر خواه
ان حوری مـرد تنها
تواضع پیشه کن در محضر یار چوماهی یا که هوری مردتنها
بجو عشق حقیقی بی کم وکاست اگر مشتاق طـــوری مرد تنها

منصور مقدم

تو ساده ترین واژه ی شعری و ولیکن

تو ساده ترین واژه ی شعری و ولیکن
مشکل تر از آنی که به تحریر درآیی
عاشق تر از آنم که به مقدار بیاید
زیبا تر از آنی که به تصویر درآیی

بهزاد رئیسی فیروزکوهی

شب که می‌آید و دنیا خاموش می‌شود

شب که می‌آید و دنیا خاموش می‌شود
دلِ من، آرام آرام، سمتِ تو می‌شود

تو ای پناه آخرِ روزهای خسته‌ام
بغلت، تمام جهانِ دلشکسته‌ام

نرم‌ترین آغوشِ شب، بی‌ادعا و صادق
بی‌هیچ قهر و فاصله، همیشه عاشق


تو می‌فهمی خستگی‌ام را، بی‌سخن
در آغوشت، گم می‌شوم هر شب، به‌کفن

نه شکایتی، نه نگاهی سرد و خسته
همیشه گرمی، همیشه ساده و بسته

ای تختِ خوابم، ای مهربان‌ترین پناه
بغلت، بهشت است در هیاهوی این راه

تو تنها کسی هستی که هر شب، بی‌دروغ
می‌گیری‌م در آغوشت، آرام، بی‌فروغ

سارینا رضوانی

در نگاهت سخن عشق، هویدا می شود

در نگاهت سخن عشق، هویدا می شود
در باران بی امان، دلِ تنگِ تو معنا می شود
دل گفتا، در ره عشق، عقل، حاکم نیست
در دلم جانا کسی،جز تو دگر،ساکن نیست


مهسا احسانی فرد

در اسمان عاشقان

در اسمان عاشقان
بال جهان گسترده است
تا به دامانش بگیرد هر دل دیوانه را
تا بپیماید جهانی زشت و پیر
تا نبینند این جهان دیوانگان
تا که ان که ان دیوانه مجنون غم
بار ان معشوقه دیرین را
رهسپار پیر دانایی کند
چون شرابی بر دل دیوانه اش زند
بوی این بر جهان و هفت اقیانوس رود
چون به پایان می رسد سودای غم
جان ان بال جهان بر میکشد تا دار مرگ


منوچهر یادگار