ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
#دستِ من نیست ولی خـاطره اش لاکردار
همچو یک مرغ اَجَل ،جانِ مرا می پاید...
#رویا_عابدینی
دیدم اورا باز ولی اوی من همدست او
دست درمیان و درحصار دست او
تیر نگاه برچشم من مرگ عشق درچشم او
اشک در چشمان من ذوق در چشمان او
امیرعلی مهدی پور
گفتن در چهرت درماندگیست
گفت چه دانی آشوبی در دل است ویرانگیست
گفت کدام ویرانگیست در دلت؟
گفتم آن ویرانگی که تو به راه آغازیدی.
گفت چرا دل از غمت آزاد نیست؟
گفتم که این بند از تو در دل افتادی
رامتین پورحسن
در خیالت محو شوم
از بوی عطرت مست شوم
آن موی تو بافته
دوست ندارم از خواب بیدار شوم
هومن بابازاده
صاحب نظری،گویی
تو تاج سری،گویی
با عشوه چه می گویی؟
از حرف دلی گویی؟
شمس القمری،گویی
تو نبض دلی،گویی
دردت به سری،گویی
بی تاب چه می گویی؟
تو بی بدلی گویی
از یار چه می گویی؟
همچون وطنی گویی
از جان منی گویی
آن خسته دلی گویی
با خنده چه می گویی؟
مهرسا کلهر
مرا با گرمی آغوشت
جان بخش زندگی نیاز است
زمستان در کوچه من زودتر آمده
شب سرد
در کنارت
مرا درنگی نیست
افسون شب
مرا فرا گرفته
چرا در نگاهت مسخ شدم
چرا دوری ، چرا سختی
چرا دل بریدن حالا
جادوی تاریکی شب
مرا بهت زده کرده
چند قدم برداشتم
به یکباره در کنارم نبودی
خیسی چشمانت
مرا مضطرب کرد
اگر میخواهی ترکم کنی
در ظلمت شب نرو
میخواهم ترنم زیبای
قدم برداشتنت
بر روی دیدگانم
مرا در بند کشد
شب مهتاب زده
چون سیاهی زلف پریشانت
مرا به کوچه های کودکی می برد
اندکی تامل کن
پایم خسته است
دلم مدتی است سفر رفته
جانم به لبم رسیده
پایان شب سیه سپید نیست
همه جدایی و ظلمت تنهایی
دورم را فرا گرفته
در این برهه عمرم
در عجب هستم
چرا افسون شب شدم
من که تنها بودم
چرا با بودنت
اکسیر تنهایی
هم اغوشم باشد؟
حسین رسومی