یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ز مست روی تو هوشم پریده

ز مست روی تو هوشم پریده
گلی زیبا تر از تو کَس ندیده
به هر بوستان روم همچون تویی نیست
دو لب باز بگو زحمت کِشَت کیست
تا ببوسم هر دو دستش تو را بوده محافظ
هر که خواسته چینَدَد بوده مبارز
اما ما که دست دشمن نیستیم سوی تو
تقصیری ز ما نیست هر چه هست،با بوی توست


محمد بنیادی

باز هم بوی جنگ می آید

باز هم بوی جنگ می آید
بویی از نام و ننگ می آید
آن که در عزت زمین باقی است
شایدم بی سر و کفن آید
غزه ، بیروت تا یمن باقی
اهرمن با تفنگ آید


احمدرضا نداف

چگونه دوام آورم دراینجا ؟

چگونه دوام آورم دراینجا ؟
درکنارِ نگاهی که دگرنیست
رفته پردیس
میان آنهمه گُل
چگونه دوام آورم دراینجا ؟
درکنارِ پگاهی که دگرنیست

دراین آسمانی که ،
مدتهاست ابریست
میان سیلی ز بارون ،
میانِ اینهمه گِل

من دوام نیاورم دراینجا
برای من بهترست ،
آینده ای زیبا ،
که از دنیام شده وِل

اِیوَل
خوب شد آمدی
ای مرگِ دیرهنگام
آمدی من را ببری ؟
خوش آمدی
آنهم دراین هنگام
دیگر این آخریا ،
شده بودم خل و چل

بیا بنشین به کنارم
الآن با هم میرویم
چای آماده ست ،
آنهم چای هل

بیا بنشین به کنارم
تو اِی آرزوی رفتن
تویی که هستی برایم ،
بابِ دل


بهمن بیدقی

دو زلفت را طناب دار من کردی ملالی نیست

دو زلفت را طناب دار من کردی ملالی نیست
جوابم را گرفتم از دل تنگم سوالی نیست

میان ضجه های مانده در پس کوچه حیرت
به پای کشتگان چشم تو قال و مقالی نیست

کنون بگذار رقصم را ببینی گاه جان کندن
برای مانده بر داری از این بهتر مجالی نیست

حرامم باد بعد از رفتنت یک لحظه خندیدن
مرا جز حسرت انبوه غم رزق حلالی نیست

تمام خون دل هاییکه دادی نوش جان کردم
مرام بندگان درگهت نعمت زوالی نیست

اگر چه آرزو دارم هوای آسمانت را
در آغوش زمین خو میکنم وقتیکه بالی نیست

به دور نقطه وصل تو چون پرگار می چرخم
که در میدان عشقت صحبت جنگ و جدالی نیست

علی معصومی

یک من ِ تنها میان ِ جان و یک من در قفس

یک من ِ تنها میان ِ جان و یک من در قفس
شعر می بافد غم ِ من بهتر از هفتاد کس

با من ِ بی من بگو ، از من چه میخواهد دگر ؟
از من و من های ِمن ، در من چه می ماند مگر؟

من که با من های من ، دست ِ رفاقت داده بود
سال ها من را به دوری از من عادت داده بود

نیم ِ من با شاعری همزاد و نیم ِ دیگرم
می شود همخواب ترس آن من ِ بی یاورم

گر من و لیلای ِ من با شعر ها مستی کند
پس چه کس با آن من ِ بی مایه همدستی کند؟

با من ِ از من گریزان غیر ِ من ، کس یار نیست
هیچ کس جز من برای من که بی آزار نیست

سال ها من را گرفتند از من ِ وا مانده ام
ما شدن را از من ِ عاشق تر ِ من رانده ام

من به جرم ِ بی منی در پیکر من حبس شد
روح ِ من بی من میان ِ قوم ِ دشمن حبس شد

از من ِ کوچک تر از من های ِ من ، الگو بگیر
از گُل من یک گلاب ِ تازه و خوشبو بگیر


من همانم کز من ِ من می گریزد در خفا
آن من ِ پنهان ِ من کی می دهد من را شفا ؟

من به غیر از بوسه بر سیگار و بر شعر و غزل
معصیت هرگز نکرده با من از روز ِ ازل

من به من های ِ من و من های ِ روح ِ خسته ام
همچو من های ِ فروغ ِ جاودان ، وابسته ام

این من ِ رسوا کجا و آن ِ من ِ حافیض ِ جان
از من ِ بی مایه هم شعری پر از من را بخوان

من من ِ من کی شود همچون من و من های او
ای من ِ من ، با من ِ من های من ، هذیان مگو

از همین هفتاد من یک من نشد نیمی ز من
من فقط با من مدارا می کند در این بدن


لیلا اسدی

برای دیدن ماهم شبانه می‌آیم

برای دیدن ماهم شبانه می‌آیم
بگو برای دلت ای نگار زیبایم

دلم اگرچه زمستان‌تر از زمستان است
برای دیدن تو پر شکوفه می‌آیم

نگو نگو که درونت ز قهوه تلخ‌تر است
که بغض می‌شکند در گلوی شب‌هایم


غمت به جان غمینم سکوت را بشکن
برای حرف دلت گوش شد سراپایم

بهار غنچه به کار زمانه کرد و هنوز
شبیه شاخه خشک اسیر سرمایم

بخوان ترانه ی لبخند تا که جان گیرد
جوانه‌های شکفتن به روی آوایم

برای خواندن چشم زلالِ قهوه‌ای ات
ببین چگونه قناری شده ست لبهایم

مرا حواله به فردا نکن دلآرامم
که بی تو نیست امیدی به صبح فردایم

نثار زیر و بم خنده‌های شیرینت
ستاره‌های دلم، ای نگار زیبایم

غلامحسین درویشی