یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دلم را به وسعتِ چشمانت بکشان

دلم را به وسعتِ چشمانت بکشان

زیرِ پلکهایم هرزه های دلتنگی
خوش خوابیده اند
و
هرروز
رخت خوابِ نومیدی را
برفرازِ دیده ام می گسترانند
مراصدا کن
وبرآستانِ درخت ِ سدر
رهایم کن
تا در سایه سارِ‌ ستاره های چشمک زنش
دراز بِکِشم
و
انوار بی غل وغشِ شهود را
ازفرازِ آسمانها
برتارکِ نگاهم دعوت کنم

جایم دِه
آنجا که جهان
با بوسه های پریان
هرروز نمازِ عشق می کند

و
از زُلالین شرابِ امکان کام می گیرد

خسته ام
از تکرار خاکسترهای
مه آلودِ هزاران پرسه
خستگی ام را
برشانه ی بید مجنون بباز

و
جامی ازجنونش نوشم کن
که می خواهم مریم را
با شقایق‌ها بنشانم
ودر سپیدی خیالم
پای کوبی کنم
رهاتر از رها...

مرا به وسعت نگاهت بِکِشان

درختی دراین نزدیکی ام نِشان
که از میوه های بلورینش
گوشواره ی عشق و امید بیاویزم...


مریم عادلی

هرآدمی آرزودارد

هرآدمی آرزودارد
یک نفر داشته باشد
متفاوت ترازبقیه
والا بقیه
که همه جوره هستند

سید حسن نبی پور

آن لحظه که دست من

آن لحظه که دست من
قرارگرفت برمحیط گردنت
آغازشب بود
ومن باندازه مساحت دنیا
درحصارآغوشت
دربزرگترین شب سال
خوابی راهمچون
اصحاب کهف
به روز رساندم
افسوس که خاطراتمان
درسیاهی شب
طعمه ی زمان شد


سید حسن نبی پور

عرشِ چشمانت، خیالِ فرشِ گل را مات کرد

عرشِ چشمانت، خیالِ فرشِ گل را مات کرد
از حسادت، آسمان، ما را بلا خیرات کرد

هیچ آتش، دل نسوزاند مگر شمعِ فراق
فکرِ دوری دل در این آشوب را ، مشکات کرد

عرش: آسمان ، مشکات:چراغ،چراغدان

محراب علیدوست

بوده آیا شاعری هر شب غزلنوشت کند ؟

بوده آیا شاعری هر شب غزلنوشت کند ؟
واژه هایش با نوازش سخت مدهوشت کند؟

مثل پیچک مهربان گیرد روانت را بغل
با حریر بوسه هایش ، عشق تن پوشت کند؟

دیده ای هرگز نسیمی بی ریا نجوا کنان
شعر موزونی سُراید تا که در گوشت کند؟

جلد چشمانت شود همچون‌ کبوتر باز ها
بال هایت را ببوسد باز بر دوشت کند

با جوابت می شود تعبیر رویایش شوی
جانپناهش می شوی، خوابی به آغوشت کند؟


نسیم عطایی

دست من گیر زعشقت به کلیساشده ام

دست من گیر زعشقت به کلیساشده ام
عاشق معجزه ی عیسی و موسا شده ام
من به تورات سفرکردم و انجیل بنوشت
عاشق  معرفت و شهرت عیسی شده ام
گر مسلمانم و من عاشق کوی تو بهشت

شوکت و جاه تو را دیدم  و زیبا شده ام
دست من گیرو بر آن حیطه رندان بروم  
من زعشقت چه کنم وارد سودا شده ام
با خدا باش و ببین درچه مسیری برویم
بوسه ازروی توپاکست که مجززاشده ام
باحنا هر چه بگوییم  سخن خوب بخوان
جنت وفردوس و رضوان محییا شده ام
جعفری ذکر تو پاک است بیا بردل عشق
من به فردای توپاکم که مصففا شده ام


علی جعفری