ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
عطش، عشق تو هر دم به تن و جانم زد ....
هر شبم فکر تو معشوقه ز سر خوابم زد....
من جدا افتاده از خویشم که خویشم هستی...
این جدای ز تو هر روز مرا دارم زد....
انقدر خسته و افسرده ام از این دوری....
که دلم بر سر عقل از سر جرء دادم زد....
گفت ای بی خرد این گونه جفا از چه سبب....
بر منه غم زده داری که به دنیایم زد....
انقدر ظلم مکن این من در زندان را....
که همش فکر فراقش به زندانم زد....
کن جراحت که بیرون شوم از سینه خویش....
که خیالم همه شب بر سر سلطانم زد.....
رسول مجیری
چشم و دل، نادیده
بر آن حُسنِ پنهان عاشقاند
آفرین بر بینشِ دل
آفرین بر هوشِ چشم
هوشنگ_ابتهاج
هر چه هستم و هستی باش
دیگر نمانده طاقت پرهیزم
آغوش گرم خویش دمی بگشای
تا پیش پای وصل تو جان ریزم...
سیمین_بهبهانی
به زودی
آنچه را که گفتنی داریم
تمام خواهد شد
و ما خواهیم ماند و
تنهایی ما
بیژن_جلالی
حالا که نیستم
پیراهنم را اتو بزن
دکمههایم را ببند
کفشهایم را برق بیانداز
بُگذار
نبودنم مرتب باشد.
گروس_عبدالملکیان
من رفتهرفته همهچیز را کم میآورم
خورشید را از خودش
زمین را از خودش
و در مییابم که اندوهم داراییِ من نیست
بدهیِ اجباریِ من است
و نوشتن جعلکردنِ پرداختِ این بِدهیست...
شهرام_شیدایی