ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
تعبیر من از وحشت شب نیست
دلگیری من از وحدت عرب نیست
باور کن من و تو همه باهم هستیم
این تب ،باور کن از ظلمت شب نیست
حاتم محمدی
سحر
سپیده زد
باخودگفتم:
شب ، نشود
شاید،امروز
اما
رسیده بود
شب
درتن سحر
باپشت خم شده
زیربارسنگین شب
سیاه
سرد
خاموش
رفتم
بکوچه های تنگ
درخیال خویش
بارنگ آفتاب
مخفی
میان ابرهای تیره
خفته درانتظار روز
مردی گذشت وگفت:
همراه قافله
رفت
آفتاب
سالهاگذشت
شایدکه کودکی
سالها
بعدازاین
شبی سیاه
دریک کتاب بجامانده از روزگار پیش
بخواند:
خورشید
از شرق طلوع می کند
روز
ودر غرب
غروب می کند
شبگاه
آنگاه، خواهد پرسید:
روز
چیست؟
خورشیدکجاست؟
وهیچ کس
نشانی از آفتاب
نخواهد داشت
سحر
سپیده زد
آفتاب
همراه قافله
رفته بود
جمشید احیا
محبوبه ی شب پیش تو عرض ارادت میکند
شرط ادب را نسترن با تو رعایت میکند
ای من سرا پا غرق تو، تو، غرق در دنیای خود
هر روز قاب عکسِ من ، بیتو شکایت میکند
حال و هوای شعرِ تو نقاشیِ حال من است
از عشق ، از دل خستگی، از من روایت میکند
زنجیر در پای دلم ، پرواز در ذهنم چه سود
وقتی که قانون از خودِ، ظالم حمایت میکند
گفتی نماز عشق را هر روز میخوانی ولی
هر لحظه قلب من تو را، غرق زیارت میکند
ای آرزوی گمشده، ای باور مصلوب من
حتی به خاک راه تو چشمم، حسادت میکند
این روز ها باران مرا، غرق خیالت کرده است
پس کی خدا آیا ، دعا ها را اجابت میکند
شاید که رفتن، غصه های شعر را پایان دهد
شاید که شاعر با خودش دارد اهانت میکند
مجید ابتدایی
ای سرو بی سامان...
درد بی درمان...
گرد بی افشان...
آسمان بی بخار...
مرا تو چند؟
مرا زین رهِ بیراهه مکن پند
محمدامین حافظیان
در بزم گل و گلشن
در جنگ دل و باران
دلهای سراسر شوق
آیند به بستانها
من در طلب جامی
از مهر ترنمها
بنشسته به کوی تو
در عزم پریدنها
در حصر غم دیروز
در نذر دل خرم
آواره و حیرانم
در کوی پریشانها
بنشسته به میخانه
در حسرت ساغرها
کز راه رسد ساقی
با جام پر از گل ها
در ضرب دل و باران
در حصر می و مطرب
کو ساقی خوش الحان
کو ساغر خوش الوان
فائزه ابراهیم مجنی
به تو تکیه کردهام
و از درخت تنت
شاخههای مهربانی
مرا دربرگرفتهاند...
غادة_السمان