ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
به تو تکیه کردهام
و از درخت تنت
شاخههای مهربانی
مرا دربرگرفتهاند...
غادة_السمان
دستانت را
اندکی به من امانت بده
میخواهم با آنها
گره از بافتههای اندوهم بگشایم . . .
#غاده_السمان
هر آنگاه که نام تو را می نویسم
کاغذهایم در زیر دستم غافلگیرم می کنند
و آب دریا در آنها جاری می شود
و مرغان سپید نوروزی
بر فراز آن به پرواز در می آیند
و هنگامی که نوشته هایم را پاره می کنم
تکه پاره ها
چون شکسته های آینۀ نقره می شوند
چنان که گویی ماه
بر بساط نوشتن من شکسته است
مرا بیاموز
چگونه درباره ات بنویسم
یا چگونه از یادت ببرم
« شاعر : غاده السمان »
عشق ما رنگین کمان است
که به خورشید می گوید:
بسیار درخشان مباش
که من خواهم رفت!
و به تمامی پنهان مشو
که من خواهم رفت!
پس من آن عشق بزرگم
که وصال بزرگ و فراق بزرگ
مرا خواهد کشت!
(غادة السمان)
دوست میدارم خیانتهایت را
که به من روا میداری
زیرا تایید میکند که زندهای
و از دروغ و نقاب پوشیدن
ناتوان
مرا نقابها به درد میآورد
بیش از به درد آوردن خیانت
غاده السمان
مترجم : عبدالحسین فرزاد
همچون صاعقهای بر من فرود آمدی
و مرا به دو نیم کردی
نیمی که دوستت دارد
و نیمی که رنج می برد
به خاطر نیمهای که دوستت دارد
میگویم آری
میگویم نه
میگویم بیا
میگویم برو
میگویم اهمیتی ندارد
همه ی اینها را همزمان و در یک لحظه میگویم
و تو به تنهایی تمامی آنها را می فهمی
و هیچ تناقضی در حرفهایم نمیبینی
و قلبت به روی نور و تاریکی گشوده میشود
و در تمامی طیفهای نور و سایه
چیزی برای گفتن وجود ندارد جز
دوستت دارم
غادة السمان
مترجم : سپیده متولی
واقعا این تو هستی؟
به تو خیره میشوم
و در اندرونت پی تو میگردم
و پیدایت نمیکنم!
چشمانت را میبینم
لبهایت، آغوشت،
و کالبدت را،
اما
آه چقدر تو را گم کردهام
تو کجایی؟