یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

خراب و گنگ و خاموشم

خراب و گنگ و خاموشم
گمم در خود ، من از حالم گریزانم

سرابم مست و ویرانم
همچون برگی خشکیده ،رها در دست بادم

چه لرزانست منه تنها

از این آغاز باناله ، در این پایان گنگ گیرم
من اینجا در زمان گیرم
زمین گیرم

دل من بچگی میخواد
دله سیری دویدن با خیال کودکی میخواد

کجایی کودکی ها
زانوان وصله دوخته سادگی ها

کفش پاره
گیر سر از گل لاله

خنده های از ته دل

شادی های بی بهانه؛ توی کوچه های خاکی
غروب‌های آخر بازی، خونه جای خوابمون بود

دنیامون بازی و شادی
دویدم پاپتی همراه بادی

سبک بال همچون پروانه
به لب آواز کودکانه

نمی‌دانم ؛ کجای بازی را من بد دویدم؟
که مرز کودکیها را دریدم

کجای قصه خوابم برد
که دیگر کودکی ها مرد .


کیمیادالوند

آن سان عشق در مسلخ ظن شد

آن سان عشق در مسلخ ظن شد
آن سان عاشق سوزی به‌ پا شد
و سلامی به‌ پایان داد موسم عشق
آن سان حس عاشقی مصلوب شد
تارک دنیای تو خواهم شد
آن سان متروکه‌ای شد شهر خیال
آن سان به‌ عقب رانده‌ شدم از سرزمین انتظار
آن سان حصر قاتلین و حرامیان شدم
آن سان گلاویز تنهایی شدم

ترک کن شهر خیالم را
و مپرس سوالی از پایان ماجرا
و همچو غریبه‌ای
بازگرد به‌ فراسوی مرز آشنایی
تا فراموش کند تو را
خیابانها و باغچه‌ها
تا فراموش کنیم
اسم هم را
تا دور شویم
از خیال هم
تا ناامیدی و غم
بنا کنند دیواری حائل
تا نصف کنند ما را
آب دریاها
تا نصف شود وطن ما به‌ دیواری
مگذار به‌ تو بنگرند نقاشها
مگذار بشناسند تو را
نوازندگانِ دوره‌گرد
مگذار از تو بگویند عطارها
تا عکاس‌ها صدا نزنند تو را
تا خوشنویس‌ها نگویند اسم تو را
تا به‌ تو ننگرند رقاصها
تا آنها نیز شکنجه‌گرم نشوند
تا تحمل کنم شب‌های تنهایی را
که‌ وزید گردباد ترس
تا سقوط نکنم در سکوت
تا همچو دیکتاتوری
نشوم در هبوط
عادت من نیست بی تویی
اینک
همچو روحی سرگردان
یا ترانه‌ای آتشین
همچو دشمن
در انکار توام
پناه‌ نمی برم به‌ تو
ابراهیم بتهای تو خواهم شد
کافر دین تو خواهم شد
پرت میکنم یادگاریهای تو را
خواهم کُشت عروسک خیال تو را
نهان خواهم شد
از گزندِ باران و برگریزان
فراموش میکنم ستاره‌ها را
میدانم غرق توام
تا عادت کنم
فراموشِ تو باشم...


خالد کریمیان

آه ای با حوصله ها

آه ای با حوصله ها
چه میدانید زِ بی حوصله ها
گر دل فریب است همین
زده است گرگی کمین
که ناز بره ی دلم را بِدَرَد
همه ی کارو کسم را بِبَرَد
من واین فاصله ها هم رَزمیم
که در این قافله ها هم بَزمیم
چو شَبانی که بَرَد گله ی خود
به حصار گرگ بَرَد رَمه ی خود
حال و روز دل عاشق اینست
که رُخ یار مراتسکینست
اوبداند که دلم عاشق و زارش گشته
درپس فاصله ها تاب وتوانش گشته
رُخ بنما دور به اندیشه ی من
پرده بِکِش خُشکیده گر بیشه ی من
مانای من مسیحِ مصلوب توام
باک ندارم زِ عالم مغلوب توام
تو برفتی بی تاب شدم
تکه عکسی بی قاب شدم
طَنین انداز ای باد بهاره
به این بیشه دَهی جانی دوباره
به رَقص آوَر درختانُ بِخَندَند
گُل و بلبل دوباره دل بِبَندَند


رضارضائی

مرا بخوان.. مرااا بخوااان...

مرا بخوان..
مرااا بخوااان...
به نام کاغذ و نقطه و خط
من از نماز بر جنازه ی حروف کتاب می آیم

مرا بخوان
به نام آسمان و زمین و زمان
من از قصه های صبوری و گریه و باران
من از جهان موازی ی کابوس و خواب می آیم


مرا بخوان بنام من
که انسانم
بنام گناه و ندامت و توبه
من از علامت سئوال های بی جواب می آیم.

امید علی دایم امید

برای بیقراری ام کمی کتاب بخوان

برای بیقراری ام کمی کتاب بخوان
تو از خودت بگو
قرارِ بی قرار من
میان ِحجمه ها پُر از تلخی ام
شراب چشمِ خود کاش بنوشانی ام
همیشه تلخ میزند
شبانه روزِ من
دخیلِ دستِ تو شدم
میشود بخواهی ام؟


سپیده امامی پور

دوست داشتن تو

دوست داشتن تو
زیباترین گلی ا‌ست
که خدا آفریده
گفته بودم؟
خورشید و خنده‌هات
مال من
بهار و بودنت
مال من
دلم را به گردنت می‌آویزم
من و نگاهم مال تو

عباس_معروفی

سوزد مرا، سازد مرا

سوزد مرا، سازد مرا
در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا
بیگانه از خویشم کند

رهی_معیری