یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

همین جاست شیدای ماه من و ماه تو

همین جاست شیدای ماه من و ماه تو
در امتداد موازی همین خطهای موازی دو چشم
زیر همین سقف نم دار شیروانی
رو به آیینه کوچک تنهای داخل کیفت
محرم شب حجله دار دلتنگیمان
با همین تن پوشهای سپید و سیاه مان
خارج از این گود هر چه هست
دل آشفتگی هست غرق بوی جنون
مشتی تندیس خام بو می دهم به دروغ
الهه عشق می سازیم منزل به منزل زیر آسمان هفتم
سکان تنهابمان دو دستی در دست من
اختیار بادبان ها در دست توست
آدرس فانوسهای روی خشکی را تو بهتر از من می دانی
آخرین شمع دامن فانوس را تو می دهی پر
تو ناخدای زمینی ، ناخدای تنهای عشقی
رنج آن پنجه در پنجه میان من و توست


حسین اصغرزاده سنگ سپید

آسمان شهرمن خاکستری ست

آسمان شهرمن خاکستری ست
خالی از نعمت ابر و بارندگی است
خنده برلبهای مردمش ناآشناست
سبک وسنتهای کهن دیگرکجاست
زندگی تکراری وحکمی اجباری شده
مردمان افسرده وشهرماشینی شده
همدلی و همزبانی، ،سنت دیرین شده
مردمان رایک زبان مشترک از سیم وزررایج شده
آدمی راباکمالاتش نمی دارند قیاس
شهرت ونام آوری مال و ثروت باشدنیاز
ریش سفیدی سنتی است که افتاده ز رونق
حرمت بزرگ خانه شده درحدیه صحبت
خسته ازهم شدن و دوستی با گربه وسگ میکنن
رفته رفته ادمادرقفس،گربه هاراسرگرم میکنن
خانواده خالی از بنیان واز اصالت دورشده
مرغ همسایه برای هرکسی ازقضا غازی شده
ما که خود قانون آزادی رابه دنیاکرده بودیم دیکته
نفهمیدم که آزادی باچه معنایی هست و کدام شیوه


مهرداد اقاجری

بماند یادگاری

یادش بخیر
اون روزها یادته؟
همان روزگار جوانی
دوران عاشقی
مخفیانه دل دادیم
چه عاشقانه دل باختیم
برای هم بودن
کنار هم بودن
آرزویمان بود
یادته؟
چه شد آن روزها؟
کجا رفتند آن خواسته ها؟
کینه
جایگزین عشقمان گردید
رفت از یادها
عشق پنهان ما

یادت باشد
من هم
سوختم در این عشق ناکام

بماند یادگاری
که عشقمان
دوطرفه بود


سعید علیزاده

اگر ان طور که شیرازی به داد آن ترک شیرازی

اگر ان طور که شیرازی به داد آن ترک شیرازی
نه حافظ گفته می بخشد برایش شهر شیرازی؟

عطای از عاشقان هرگز که فانی گر جهانی هم
نگاهی چین کجا باشد به معشوق عاشقی راضی


روح اله سلیمی ناحیه

عطر زن میداد

عطر زن میداد
پروانه ی
در پی او می دوید
دیوانه ی
داد می زد
ایست می خواهم ترا

رفت ُ رفت بال بال زنان ،
پر شد افسانه ی

از نفس افتاد دیوانه هم ،
پُر شد پیمانه ی


رضا شاه شرقی

پروانه ی سیمین بال

پروانه ی سیمین بال
سر نقره ای
شاخک سیاه

دُ م فرفری ، چشم و نگاه ،باز هم سیاه

سینه قفس ،قد یک آه ونفس
اشکم ندارد انگاری ،
شمع خورده است ؟


نه نه
دودی رسید
مل دیده و دل مرده است
شوقی ندارد زین سبب

رضا شاه شرقی