یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آرزو میکنم در تو ناپدید شوم

آرزو میکنم در تو ناپدید شوم
توبه کنم ؛
در قلب تو تبعید شوم



دوست دارم در آغوشت مهمان شوم
گر کافر باشم ؛
از عشقت مسلمان شوم

در این شهر خاموش ، او بر سر ناز است
جان به قربانت ؛
به گمانم این عشق را سجده نیاز است


ناصر منصورزاده

بــگـویــم کــلامــی ؛؛ بـــدون اِطالــــه ..

بــگـویــم کــلامــی ؛؛ بـــدون اِطالــــه ..
جــواز مـکافـات ؛ بــه مــا شــد حـوالــه

مـن عـنــوانِ دیـبـاچـۀ سـوگـم ، ایـنـک :
مــقـالــه نـویـسـان ؛ نـوشـتـنــد مـقـالــه

مــنــم تـاکِ نــوشْ بُــتـۀ خــوشـگــوارم
ز شُــربِ شــرابـم بـشــد مـسـت پـیـالــه


مـنـم مـردِ رنجش ؛ فـروخـوردهْ بُـغضَـم
دلازار و جـانسـوز و مـولـکـول نـالـه

من‌آن‌ رنجکشی نزدِ بغرنج ،مُچ‌ انداخت
گره خورد مُچَم با مُچَش گـشت مچالـه

من آنم که بدخـواه ؛ به گِـردَش احـاطـه
هــمـانـنــدِ خــار و خَـسَــک دورِ لالـــه

چه رَشک و چه غبطـه نبـردم ، نخوردم
به گلـبـخـت که او را ؛ بـسـوزانـده ژالــه

گـشـود چـشم چـاکـرای ذهنـم ، بدیـدم :
جـهان را چو سـطل و نـهان را زبـالـه

سَــرَنــدِ درسـت و کـجـی را تــکانــدم ..
به دردخـور گـذر کـرد و پَسـمانْـد نـخالـه

یزدان ماماهانی

برای من تو می مونی مث احساس یک عاشق

برای من تو می مونی مث احساس یک عاشق
مث آبی واسه ماهی ،تویی ساحل منم قایق
دلم می خواد مث آیینه همه جا روبروم باشی
می خوام تا وقتی که زنده م فقط تو آرزوم باشی
بگو که حرمت عشق و فقط منم که می شناسم
بگو تب کنی میمیرم اینا که چیزی نیست واسم
مثل تولد شعری توو بطن ذهن آشفته ام
من این شعر را برای تو برای چشم تو گفتم

تو گفتی که دوست دارم منو رو رویا سوار کردی
دارم میمیرم از عشقت ببین با من چکار کردی
تو وقتی که می خندی،خدا همرات می خنده
هوات بد جوری دل چسبه مث آخر اسفنده
تواز سمت خدا میای اصلا شاید، .......نمی دونم
فقط می دونم دوست دارم نباشی من نمی تونم

سیدرضابنایی

شرح است و دراین عالم عشق توبسان کردند

شرح است و دراین عالم عشق توبسان کردند
سربسته سخن گفتیم و درد تو به جان کردند
کم بود و سر شتم شد در کار سراغ از عشق
غم بود و نوشتم گشت در خلصه  پران کردند
عشق  از من و شعر از تو در عشوه گری فندی
نوش از چه لبی هم  شد درنطفه خزان کردند
هم جوش تومن بودم پرکن لب وجان ازعشق
ساکن بدلت هم گشتم هر نقطه نشان کردند
باز آی و به سمت عشق خیر ازتو ثبوتم گشت
نیک است و قوام از عشق درجثه پران کردند
بنشین و بخوان  ازکشت باجعفری افشان کن
شرح ازشب عشقت کن درکشت تو آن کردند

علی جعفری

از سلامی که جوابش جان باشد، خسته ام......

از سلامی که جوابش جان باشد، خسته ام......

از عیان خود نهان دگران، خسته ام.....

حال و احوال رسم ادب، ارث من است....

ذهن بیمار، علاجش خار بدستان من است.....

سخن کهنه چو گفتم، به دادم میرسد.......

راست باشی، میوه ی نارس بدستت میرسد......

علی اصغر محمدی له بیدی