یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من رفته‌رفته همه‌چیز را کم می‌آورم

من رفته‌رفته همه‌چیز را کم می‌آورم
خورشید را از خودش
زمین را از خودش
و در می‌یابم که اندوهم داراییِ من نیست
بدهیِ اجباریِ من است
و نوشتن جعل‌کردنِ پرداختِ این بِدهی‌ست...


شهرام_شیدایی

شاید همه چیز در خواب یک نفر می‌گذرد

شاید
همه چیز در خواب یک نفر می‌گذرد
و تنهایی واقعی
آن زمان پیش خواهد آمد
که او بیدار شود


شهرام_شیدایی

پیش‌گویی کُن که آینده قبلا تمام شده

پیش‌گویی کُن که آینده قبلا تمام شده
یک‌نوع بیماریِ مُسری در نگاه‌ها پیدا شده
تو غریبه‌ای ، من غریبه‌ام
پدر غریبه ، خواهر غریبه
زمین پُر از غریبه‌هاست
-کسی این را می‌نویسد-
تو فکر نمی کنی ما همدیگر را،
جایی دیگر ، دیده باشیم ؟
جایی در موسیقی ؟
فکر نمی‌کنی داشتنِ چشم ابرو دهان سر
چیز بسیار غریبی‌ست؟
آن‌قدر همه‌چیز را می‌بینیم
که هرگز نشناسیم‌شان
همیشه می‌ترسم
که به این بازی
عادت کنم...

همه‌ی حرف‌ها، همه‌ی حس‌ها،

همه‌ی حرف‌ها، همه‌ی حس‌ها،
همه‌ چیز اینجا قدیمی شده
می‌دانی..
چیزی برای زندگی پیدا نمی‌کنم...