یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تو همان فرشته ِ بی بال و پری در من

تو همان فرشته ِ بی بال و پری در من
چو هر شب بی خبری می روی از تن

آن یار ِ بیچاره که دارم زندان در ضمیرم
مرا با خود می برد به رویاهای شیرینم...

زمین از خاک تهی و ابر در آرزوی باد
گُل با درخت تندی و کوه رازی سر داد‌..

تا می چرخد سرم رو به خورشید
سایه ها همگی می افتند پشت سرم...

از عمق جان دانم , غرل عشق می خوانی
از نگاه نهان خوانم , چه دردها می کشی

دفتر شعرهای من , در وصف خوبی های توست
آرامش ِ جان من , شعرهای بی مثال توست...


عشق ِ در من تنیده , با تاریکی همدست گشتی
از چشم ِ من دور مانده , مرا محبوب کردی ...!!

محبوبه برونی

عشقم در حد آرزوهای محال بود

عشقم
در حد آرزوهای محال بود
در انقلاب تابستانی
مرام کوی تو
فقط هندوانه قرمز است!


علیرضا ایمانی فر

داشتم نگاهت می کردم ...

داشتم نگاهت می کردم ...
نگاهت می کردم...
گفتم وای!
چه زیبا شده ای! بانوی من!
دستم را گرفتی...
خدا گفت: چه لحظه‌ی باشکوهی!
شماها عشقبازی کنید... من هم خدا می شوم ...
و...
خلقت جهان را شروع کرد...
سه روزش صرف اندام تو شد...
سه روزش خرج دست های من ..
روز هفتم ...
صدای تو را جوری درآورد ...
که تا ابد دلم بریزد...


عباس_معروفی

کاری کن ساحل

کاری کن
ساحل
رویای رسیدن به تو نباشد
در دریا
چاره جز
عاشق بودن
نیست


کیکاووس یاکیده

سرمای زمستان تو گرمای پناهم

سرمای زمستان تو گرمای پناهم
لبخند بزن بشکند این شام سیاهم
وقتی که تو با گرمی آغوش بیایی
عشق تو برایم شده چون معنی. آهم
گه با همه آتش و تردید می آیی
صد بار بدین گونه بیایی به تباهم
لابد همگی دیدن چشمان تو خواهند
من با عطش شعله تو غرق گناهم
گلدان,تو به یک خنده بیا تا بستایم
ته مانده لبخند تو هم گرمی آهم


جواد جهانی فرح آبادی

پیر گشتم در غمش , سودای او دارم هنوز

پیر گشتم در غمش , سودای او دارم هنوز
روز و ماه و سالهاست در حسرت یارم هنوز
آتشی که نرگس مستش به جانم ریخته
سوزد اما همچنان عشقش به سر دارم هنوز
گرچه پندم می دهند دست از طلب من برکشم
کس نفهمد حال ما , دیوانه ی یارم هنوز

شعله ملکی

درددارد همیشه..

درد دارد همیشه دل کندن، درد دارد تمام پایان ها
گم شدن در مسیر تنهایی،گریه کردن به حال باران ها

عشق با روح من گلاویزست، شهر تا بی نهایت افسرده
من چه کردم که باید اینگونه، له شوم از هجوم تاوان ها


آه ای سرگذشت غمگینم، آه ای انتهای رویاها
زخمهایی زدی که می ترسم، از تو و از تمام انسانها

از دل خاطرات وهم آلود، نکند که دوباره برگردی
اتفاقی ببینمت یک روز، باز هم در همین خیابانها

آخرین لحظه های عمرت را، نکند که به یاد من باشی
جان بگیرم دوباره در ذهنت، در میان عذاب وجدان ها


دردها می کشم، نمی میرم ،فال می گیرم و تو می آیی
وحشتی از نگاهت افتاده، توی قلب تمام فنجانها

صنم_نافع