ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
و عشق
همین صدای آرامیست که
"تو"
شب ها قبل از خواب
در گوشم زمزمه میکنی...
سحر رستگار
آن بلوط کهن آنجا بنگر
نیم پاییزی و نیمیش بهار
مثل این است که جادوی خزان
تا کمرگاهش
با زحمت
رفته ست و از آنجا دیگر
نتوانسته بالا برود ...
محمدرضا شفیعی کدکنی
چون است حال بستان ای باد نوبهاری
کز بلبلان برآمد فریاد بیقراری
ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن
مرهم به دست و ما را مجروح میگذاری
یا خلوتی برآور یا برقعی فرو هل
ور نه به شکل شیرین شور از جهان برآری
هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآرد
چون بر شکوفه آید باران نوبهاری
عود است زیر دامن یا گل در آستینت
یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گلها چون گل میان خاری
وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو
این میکِشد به زورم وآن میکُشد به زاری
ور قید میگشایی وحشی نمیگریزد
در بند خوبرویان خوشتر که رستگاری
زاول وفا نمودی چندان که دل ربودی
چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری
عمری دگر بباید بعد از فراق ما را
کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری
ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت
باطل بود که صورت بر قبله مینگاری
هر درد را که بینی درمان و چارهای هست
درمان درد سعدی با دوست سازگاری
کرده ز نیرنگ مرا گیج و مات
دلبری از خطه و بوم هرات
سرو خرامیده ی دلداده کش
آمده رو کرده تمام صفات
من که خودم کشته و دیوانه ام
از چه فرستاده برایم ممات؟
عادت ما در عطش شوره زار
خشکی پیوسته و مرگ قنات
مذبحه ی روح من و جان من
خوردن و نوشیدن جام نبات
هر چه کند ظلم بود بر دلم
حامی اجزای جفایش بنات
تا که نیابد اثری از سعید
پای لب دجله و رود فرات
+++
اینهمه عمر است خزان در بهار
اینهمه ظلم است ز دست قضات
سعید آریا
ویران شدم از حس تعلق و نیاز
وای از غم سنگین دل و راه دراز
نشناختنم آینه ها , آه چه کرد
این برف غم و حسرت و پیری مَجاز
با بالک احساس, پریدم با عشق
افسوس که مطمئن نبود این پرواز
زنجیر به بال دلکم خواهم بست
این کفتر ساده را چکارش با باز
دل خوار وپریشان شد و ... اما برگشت
آن عمر عزیز , بر نمی گردد باز
دیریست هوای دل ما بارانیست
ای مرد , چرا هق هق تو نیست مُجاز.
اسد زارعی