ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دلــــم بهانه ی تــو را دارد،
تو می دانی بــهانه چیست؟!
بهانه همان است که شب ها
خواب از چشم من می دزدد...
#عباس_معروفی
علفزار
با موهای سبز ژولیده در باد
کوه
با موهای قهوه ای یکدست
رودخانه
با گیره های سرخ ماهی
بر موهاش
هیچکدام را ندیده
حق دارد نمی خواند
این پرنده ی کوچک
تهران کلاه بزرگی ست
که برسر زمین گذاشته ایم
گروس عبدالملکیان
بگذار بگویند ساده بود
نمیفهمید
نمیدانست
نمیتوانست
دیگر چه فرقی میکند؟
برای ما
که قاعدهی بازی را میدانیم
برای ما
که از ابتدای سخن هایشان
انتهای راه را میبینیم...
دیگر فرقی نمیکند
که فرق میکند مسیر هایمان
دو خط موازی
هرگز به هم نمیرسند....
مهدی میرمیرانی
آبی دریا
در بیکرانه
افق را میبیند
و من در کنارم
تو را که خفتهای
زندگی با تو
همان استواری امن زمین
همان بخت خوش و
همان پربارترین
پرندهای پرگشوده
بر دشت میرود
او هم میرود تا بیکرانه
تا که دریابد آبی آسمان را
آغوش بگشا
تا که دریابی صافی دریا را
راه بگشا
تا بروم آنسوترها
با پای پیاده
مهرداد درگاهی
درپُشت طاق پنجره
طاق نمای روبه باغ
نگاه من روبه افق,
تمام کودکی من,
دراین حباب زندگی
نگاشته شد,بایک قلم
وقاب شدبه عمرمن ,
ستاره های فرش شب
حکاکی شد,به عمق چشم
یادش بخیر؛
باقصه مادربزرگ,
عزیزهم,معشوق
یک نگارشد...
نشسته درمیان یک
پازل جمع,ردعبورخاطره
تک تک این ثانیه ها
شیرین ترین دوران
اما...
پیچیده دردستان
باداباد بود...
سپیده رسا
ای تمام من در تو خلاصه شده
کجایی که؛
تنم هر شب در پیراهنت,
خواب آمدنت را میبیند
ناهید عباسی راهدار