ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
اوّلین قلم
حرف حرفِ درد را
در دلم نوشته است
دستِ سرنوشت آن را
با گِلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد ..
رنگُ بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگُ بوی غنچه را از برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد ..
حرف نیست
نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟!
قیصر امین پور
حتی اگر ازت عصبانی باشد
حتی اگر قهر باشد
اگر دوستت داشته باشد،
نمیتواند ازت بی خبر بماند
اگر غیر از این باشد،
بعید میدانم
دوست داشتنی در کار باشد.
((نیلوفر اسلامی))
ادمها باید یک چیز را درباره خودشان بدانند!
من کجا خوشبختم؟
و لزوما، منظور از جا یک مکان جغرافیایی نیست،
منظور نقطه لذت زندگیست.
کِی ها و با کی ها و چراهایش مهم است .
((صابر ابر))