ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
تا که خلوت میکنم با خود؛ صدایم میکنند!
بعد ؛ از دنیای خود کم کم جدایم می کنند!
.
«گوشه گیری» انتخابی شخصی و خودخواسته ست
پس چه اصراری به ترک انزوایم می کنند!
.
مثل آتشهای تفریحم که بعد از سوختن -
اغلبِ مردم به حال خود رهایم می کنند!
.
«ای بمیری! لعنتی! کُشتی مرا با شعرهات»
مردم این شهر اینگونه دعایم میکنند!!!
.
احتمالاً نسبتی نزدیک دارم با «خدا»
مردم اغلب وقت تنهایی صدایم میکنند !
.
مثل خودکاری که روی پیشخوان بانک هاست
با غل و زنجیر پایم جابجایم میکنند!
.
اصغر عظیمی مهر
یارب دل ما را تو به رحمت جان ده
درد همه را به صابری درمان ده
این بنده نداند که چه باید خواست
داننده تویی، هر آنچه خواهی ده
خواجه عبدالله انصاری
من را به عمق فاجعه تبعید می کنی
کوچه هزار بار ورق خورد و باز هم
غم را کنار پنـجره تشدید می کنی
شلیک چشـــــم هـای تو تیر خلاص بود
خودکامه حکم کردی و تائید می کنی؟!
من چندمین اسیر تو هستم که می کُشی؟
شایــد دوبـــاره خاطـــــره تـجــدید می کنی
با طعنه های شور همین زخم کهنه را
تا روز مـــرگ آینــــه تمدیـــد می کنـی
این بیت آخـــر و من لابه لای شـعر
زنجیر میشوم تو که تردید می کنی
گفتند
چه سان است عشق تو
تویی که پیکرت برف است و
اویی که چشمش آفتاب ؟
گفتم
عشق من
آب شدن در پیشگاه اوست
پیوسته
پی در پی
بی پایان
« شاعر : کژال ابراهیم خدر »
موهایم را شانه کردم
دستت ازمیان موهایم بیرون آمد
چشمانت هم جا مانده بود
زل زده و ازحدقه بیرون آمده
زیر آب که رفتم
لب هایت را آرام از تنم شستم
پاهایت روی پاهایم سنگینی می کرد
اندامم را برهنه کردم از وجودت
حالا من خودم هستم
و تو کسی نیستی دیگر
« شاعر : علویة صبح »