یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

قدو قامت یار بدیدم، مجنون شدم

قدو قامت یار بدیدم، مجنون شدم
استقامت یار که دیدم،مفتون شدم
شُکرِ من کمتر ز ناشُکری نبود گاهی
خجل گشتم زِ رویَت،رنگ خون شدم
گه گداری شکوه و گه گداری ناله ها
ای دادبه من که بَرحُبَّت مظنون شدم
درذهن وعقل نگنجد،روی تو،جمال تو
من دور بودم ،حال کمی مقرون شدم
یارب مگیر خرده برمن،که نادانم بسی
مگو که کفرمیگویم،کافر و ملعون شدم
شفا خانه ی من و ما درکعبه ات بود
غرق درحیرت ومبهوت این مضمون شدم
روح من از تو و جسم من از خاک بُوَد
این خاک هم ازتوست که مدفون شدم


امیردهقان

بهار

سلام و احترام
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

در نگاهت موج می زد عشق تو

در نگاهت موج می زد عشق تو
خنده ای خونین و لطف و مهر تو
بی شکیبی و قرارت سخت بود
کشمش بین تو و رویای تو یک سنگ بود
بی قرارش بودی و با خود جدالی داشتی
بحر بی موج شکوه ای از نازداری داشتی
بی سبب این سو و آن سو می کشیدی این همه احوال را
بی سبب رویای شیرینی به دل می کاشتی
ای عزیز جان من قسمت نبودش خنده ات
تو به پهنای دلت تصویر خوب انگاشتی

الهه رزاز مشهدی

وقت بیداری خاک است خبر می آید

وقت بیداری خاک است خبر می آید
گل به وجد آمده از خاک به در می آید

عاقبت دغدغه غربت ایام گذشت
موسم شبنم و آهنگ سحر می آید

چشم گل را نم شبنم نکند تر هرگز
که ز لبخند سحر، اشکِ گهر می‌آید

صبح، خورشید ز جام شفق افشان کرده
خونش اندر قدح لاله چو زر می‌آید

بر سر دار نمانَد سر عشاق مدام
باده نوشند ز تاکی که به بر می آید

چشم مستان ز خمار شب هجران وا شد
به صبوحی که تو گویی چو شکر می آید

دل ز غم بگسلد ار یاد رخش افتد باز
کز پس پرده غمش، همچو قمر می‌آید

شب هجران به سر آمد، سحر از راه رسید
دلبرم با رخ چون مَه ز سفر می‌آید

ماتیار آنکه شب اندر پی شب گریان بود
مژده ده کو سحر از شوق به پر می آید


رامین اسدی

دلــم شکســته و از بهــر او ســفر کــرده

دلــم شکســته و از بهــر او ســفر کــرده
ز هشتی صحن و سرایش به او نظـر کرده

رضــا خــدای عشــق و پنــاه مــا باشـد
کــرم نموده ز مهرش خودش طلب کرده

بــه پــای پیــاده میــروم مــن ره اربــاب
چـو خادمی بـه آسِـتانش کمی ادب کرده

چــو بــارگاه عظیمــش نظــاره ات اُفتــاد
بــدان کــه رضــا را خـدا رضــای حق کرده

چـو پرچـم شیعه ببینی کنـار هندی و چینی
ز هجرتـی کـه رضایش نموده قد علـم کرده

خـدا رضای خــودت را رضـای حضـرت او دار
کــه وعــده شـفاعت زائــر، رضــا کـرم کرده

کاظم بیدگلی گازار

ای عشق، که جانم به تو زیبا شده است

ای عشق، که جانم به تو زیبا شده است
دل با تو از این جهان شکیبا شده است

هر صبح که از شعلهٔ شوقت گذرد
خورشید به پیش تو هویدا شده است

غم نیست در آن سینه که نور تو در اوست
دل با تو ز هر تیرگی رها شده است

ای شوقِ امید، آینهٔ جانِ خزان
هر برگ ز نام تو شکوفا شده است


فاضل به رهت دست دعا بردارد
هر لحظه دلش روشن و شیدا شده است

با شوق تو جان از قفسِ غم بپرید
این عشق به جانش همه پیدا شده است

ابوفاضل اکبری

نمی دانم چه در چنته ی باد بود؟

نمی دانم
چه در چنته ی باد بود؟
که امروز
به هر نسیمی
اقتدای دیدار
می کند دلم
بانو !


احمدمحسنی اصل