ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شعر من
پرچم سفیدی ست
که دلم
به نشانهٔ تسلیم
برای چشم هایت
بالا برده است
پرویزصادقی
در اتفاق عشق
غریبه ای را می بینی
و تنها چیزی که می دانی
این ست که
دلت می خواهد
همه چیز را در موردش بدانی
پرویزصادقی
عشق همان چیزی ست که
کسی را میان بازوانت می گیری
و می دانی که
تمام دنیا را
در آغوش گرفته ای
پرویزصادقی
صدایت
نردبان کوچکی ست
که از آن دلم
در ژرفای تو
بالا و پایین می رود
پرویزصادقی
شمع
صورتت را روشن می کند
گل سرخی در نگاهم می وزد
که بوی ماه می دهد
عشق
دریای شبانه ای می شود
که نوازش هایمان را
به ساحل می ریزد
در خطی از سفیدی
که تاریکی را از تاریکی
جدا می کند
تو را می خوانم
نفس هایت عمیق تر می شود
و تو آهسته
در سکوت من پایین می آیی
و چون رودی از آب های جوان
درخاک من حاری می شوی
من تو را
با تمام دهان های تشنگی
می نوشم
لب هامان در تاریکی
عباراتی می شوند
که می خواهند
به هیچ کجا نرسند
من لبالب از غریزه ی پروانه گی
تو عطر بالغ صحرایی
و ماه در چشم هایت
آبستن یک رویا می شود
پرویزصادقی
تو
قایقی پر از ماه
چه تنها با دریا
چه تنها با شب
در دوردست خیال من !
پرویزصادقی