ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
این واژه های بد خطِ خیس !
تو را با انگشتانی می نویسم
که چشم هاشان
از گریه نابیناست
پرویزصادقی
تو را
در تمام زمان ها دوست دارم
در نوازشت ابدیت کوچکی ست
که حال امروز دیروز و فردای مرا
خوب می کند
پرویزصادقی
آنقدر دوستت دارم
که عشق جا می خورد
می نشیندُ با دهان باز
به تو خیره می شود
به خود می گوید :
چطور چنین چیزی
به عمرش ندیده است ؟!
پرویزصادقی
در خیالم می نشینی
آنسان که زمین
صدای باران را می پذیرد
و گل ها صورتشان را
زیر قطره ها می گیرند
پرویزصادقی
سخت ترین کار عشق
فراموش کردن ست
فراموش کردن تو
که نبودنت همه جا هست
پرویزصادقی
چشم هایم را می بندم
تو را می بینم
چشم هایم را باز می کنم
تو را می بینم
بعد از تو دنیا چیزی ندارد که
ارزش دیدن داشته باشد
پرویزصادقی
تو پرسیدی زندگی چیست
و من آهسته گفتمت
موسیقی ست
که هیچوقت نمی دانی
صدا و احساس
کجا به آخر میرسند
و درد از کجا آغاز می شود
پرویزصادقی