ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
باران که می زند
لبهایم بغض می کنند
آنقدر که دلم می خواهد
سر به تن هیچ قطره ای نباشد
وقتی که بی هوا
از لب های تو
بوسه می دزدند
پرویز صادقی
چشمانت
به باغ آسمان می ماند
پر از گل ستاره و ُ
بوته های ماه
پرویز صادقی
واژه هایم
شمع هایی ست
که برای روشن کردن رویای تو
برمی افروزم
پرویز صادقی
اندوه عاشقانه ام
پنجره ای ست
که در آن هیچ اتفاقی
نمی افتد
جز پیر شدن چشم هایم
و آنچه می بینم :
جای خالی تو
پرویزصادقی
یادت مرا
با تمام دهان ها می خنداند
و با تمام چشم ها
به گریه می اندازد
پرویزصادقی
خیال تو در من
شهر شبانه ای ست
پر از تردّد چشمانت
بی هیچ جاذبه ای
برای نگه داشتنم روی زمین
پرویزصادقی
عشق همان ست
که دشت خالی روحت را
پستیُ بلندی می بخشد
و در منظره ای دلنشین
تماشا می شوی !
پرویزصادقی