ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
...
دل خورشیدیاش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
همنوای دل من بود به هنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت...
هوشنگ_ابتهاج
نگاهت میکنم، خاموش
و خاموشی زبان دارد
زبانِ عاشقان، چشم است
و چشم، از دل نشان دارد
----------------------_ هوشنگ ابتهاج
شاعر: هوشنگ ابتهاج
در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب، در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ، کز شبی چنین، سپیده سر نمی زند
گذرگهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا، به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر، خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این، خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات
برو که هیچکس ندا، به گوش کر نمی زند
نه «سایه» دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر، کسی تبر نمی زند
از نوازشهای آن نوش آفرین
میشود این ناله نی دلنشین
دلنشین تر میشود وقتی که او
مینشیند با دلت در گفت و گو
هوشنگ ابتهاج
همنوای دل من بود به هنگام قفس ،
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت ....
هوشنگ ابتهاج