یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

اعجاز ما شاید همین است

اعجاز ما شاید همین است
گاهی به نگاهی،
رویاهای لحظه ی رستن را
بیدار می کنیم
وبرای خلق عاشقانه ترین قصیده
بیت به بیت
نوح تمام طوفانها می شویم


نازنین رجبی

میان خاطرات خزه گرفته ی آغوش وشعر

میان خاطرات خزه گرفته ی آغوش وشعر
انتهای پارادوکس عشق وفراموشی
بهانه ها را مرور میکردم که
تمنای تو در سر دوباره قهقهه زد
وتکه های در به دری در من
از فرط جنون بی خواب شدند

نازنین رجبی

دست هایمان که بهم رسیدند

دست هایمان که بهم رسیدند
نت هایی که در ناکجای زمان
گم گشته بودند ،پیدا شدند
و موسیقی عشق

علم عصیان برافراشت

نازنین رجبی

چشمانت چنان می نگارند

چشمانت چنان می نگارند
که جز من کس را یارای
درک وخواندن نیست
قیدها همه مشروط
صفت ها همه آشفته
نقطه ها همه سنگ
هر مصرع یک تندباد
هر بیت شبیه گردباد
وسهم من از آن چشمان
یک دیوان غزل بی پایان

نازنین رجبی

پنهانت کردم در دنج ترین جای قلب

پنهانت کردم در دنج ترین جای قلب
به این امید که کسی تو را پیدا نکند
پیدا شدی در هر نفس
ومرا رسوای خلق کردی
هر بار که به عشق پُک زدم


نازنین رجبی

کاش می شد

کاش می شد
خودم را بیاویزم در زهدان شعر
مرا بچیند آفتاب
و زاده شوم در آغوش باد
در سکوت آرام بگیرم در تخت آسمان
فردا به تقلید از ابرها
غم هایم را ببارانم بر باغ کلمات
شاید این بار
میوه ها چیدنی شدند


نازنین رجبی

چه آسمان بی قرار باشد

چه آسمان بی قرار باشد
چه آفتاب بی رمق
چه ماه کهنه
هر جا از لغزیدن پروا دارم
قلب تو دره ای بی انتها
مملو از گلهای عشق پیشکش می کند

نازنین‌رجبی

بی آنکه باشی آتش می پراکنی

بی آنکه باشی آتش می پراکنی
و‌گوشه های تاریک خاطره ام را روشن می کنی!
وقتی می رفتی نیمی از صورتم در سایه بود
اما تو گذشتی با نوری در مشت
هنوز صدایی در من فریاد می زند
دیر کرده ای
دلم می خواهد برگردی
و مرا این بار جایی جا بگذاری
که نور آنجاست….


نازنین رجبی