ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
موضوع بین من و تو را همه فهمیدن
می دانند تو مرا دوست داری
منم در شک وتردید دوست داشتن ماندم
اگر دوستت ندارم
چرا فراموشت نکردم
چرا در اندیشه با تو بودن هستم
چرا دوست ندارم از تو جدا شم
یقیناً
دردمان یکی است درمانمان هم نیز
یا که نه افکارمان شبیه به هم است
شایدم بیش از حد به تو اعتماد و اطمینان دارم
بی آن که من بخواهم بر زبان آرم عشقم تویی
تو دوست داری با من باشی
آن وقت چرا؟
چونکه من تورا مثه هرعاشقی دوست دارم
پس بیا از این عمر لذت ببریم
فقط دست از سر آژیر خطر بردار
با ساز دهن هر چه می خواهی به نواز فریاد بزن
بی تو می میرم بیا
منوچهر فتیان پور
گفتی وقتی نیستم نفس عمیق بکش تا برگردم
این قدر کشیدم انگار غیر قانونی بود
بیدار بودم ترمز کشیدم نه ایستاد
عاقبت خبری از برگشت تو نشد که نشد
حالا که بیداریم از دست رفت گریه نکن چون کسی نیست
آرومت کنه ...
.
.
کاش نمی گفتی برمی گردم
انتظار م بیشتر از این نبود
دق کردم...
منوچهر فتیان پور
هیچکس باور نکرد
آن بهار عاشقی که هر روز مهر ب غ ل می زد
از دلتنگی عاشق مهرشده بود
تنها ماند
سرمایی نشد
آتش دل اش فوران شد
تا بیش ازین سرزنده بماند
منوچهر فتیان پور
دیواری کوتاه تر از ما ندیدند
غارت کردن جیب مان
دوربین فلاش بزد
شهر بی آجادان نبود
وجدان به قهر رفت
جیب مان را کسی ندوخت
منوچهر فتیان پور
بگذار ازین کوچه وشهر که رفتم بُگذار برو
هر روز نقطه بگذار سرخط پی دلدار برو
گر زین کوچه که رد شی دل آزار شدی
حا ل دلم نه پرس پی دیدار بی تکرار برو
بگذار به گریه ام زین عشق و تلخ کامی روز
پای عشق ببند بی پیغام به اصرار برو
گر امشبی در پُشت کوچه آرام بد کام شدی
قاصد بفرست و بی شام پی اطراد طیار برو
گر رفتم توهم زدی به غریبی اشکت جاری شد
بد نام نشدم بی نام بیا با کوله ی قهار برو
شاید بازار دلت بی عشق فردا تعطیل شود
سرپوش بنه بی دعوت تا ته ره هموار برو
چون خاک برِیختی به سرم بی مکتب نان شدی
با پنبه نبر جگرم با دهدار پی کار تا ته پیکار برو
منوچهر فتیان پور
آنچه می خواهم می نویسم
خاطره ایی ازدیدنی های کوتاه
اول اینکه گرعشق است که هردو ما باهم همسفر شده ایم
دوم اینکه لب تشنه ات سیراب شد
حالا شرح حال بده لبت خندان موافق اولی هستی یا هر دو
می خواهم خاطره را در برگی از زندگی تو ثبت کنم
هنگام خندیدن هرکسی نشمارد دندان های تورا
یادم کن بهارگراینچنین است
منوچهر فتیان پور
روز های سخت یک به یک خواهد گذشت
زمان باقی بماند واسه ترخص
با هر درد امتحان پس دادی
تنها حرف های نگفته ماند
منزوی در دل دریا ته نشین شده اند
وصد آرزوی نشکفته
سیلی پُر از شادی درون آینه خواهی دید
آن چنان بوسه برآیینه خویش خواهی زد
که بیستون بردستان فرهاد سیلی زد
بهار بیا واسه بهترین جشن دلتنگی ها چراغ سبز بده
حسودان گالری دریا همه خواب
لنگری بندازیم در ساحل خیمه عشق سی ساله برپا کنیم
از این لحظه به عشق ات روز شماری می کنم تا به اید
منوچهر فتیان پور
شُکر ایزد که تو عاشق دردم شده ایی
شهد شیرین دعا دوای چندم شده ایی
خنده برلب بیارم قد یک شیشه و سنگ
شهرکاشانه فرزانه هفت بندم شده ایی
گر چه ترک دنیا ننمودم خسته گردید دلم
بی شک مادر فرزند هم عقدم شده ایی
گرهمه باده فروشان بنوشن جامه ی می
بی گمان یاد تو بوده است قلم حرفم شده ایی
ای قلم چه بگویم از پریشان حالی کام تنم
با زخم ایام خوشی همچو جامه زردم شده ایی
با جامه ی زرد تو پوشان چکنم قانع نشدم
آتش روح چه بود که تو قاتل پندم شده ایی
بلبل طبعم به شوق قلم بشکسته تا رعنا بدید
با حس گرمی عشق بهار مرهم درکم شده ایی
راد این چه شور عشقی است که هنوز پیدا نشد
نفسم چند قدمی چشمم نکند محرم مستم شده ایی
منوچهر فتیان پور