یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

درونم آتش وبیرون چوبرگ زردپاییزی

درونم آتش وبیرون چوبرگ زردپاییزی
زمن غافل شدی و می به کام دیگران ریزی
پناه بردم به آغوش خودم تا در امان باشم
ولی زیبایی شهر دوچشمانت چه چشمان بلاخیزی
سکوتم روزه ی صبرست و زخمی در گلو دارم
کمربستی به قتل من چه پایان غم انگیزی
تبی انداخت برجانم عقیق سرخ لبهایت
شمیم عطر لبهایت عجب هرم دل انگیزی
بزن از شیشه ی جانم خماری را فزونش
کن
که تا از شیره ی لعلت تراود عطرپالیزی
حسابت پاک باید تو سرها سربراه داری
توکه بادیگران رقصی و باما درنیاویزی
دوای درد ما شاید سلامی بود ولبخندی
ولی حسرت به دل مُردیم ز هر تزریق وتجویزی
اگر تکراری وحشوست ز من این شعر پاییزی
مکرر کی شود جامی که از لعل لبت ریزی
بزن مطرب به تار دل سرانگشت ترنم را
شب ما کی شود آخربه آهنگ شباویزی

دوستتدارم
زبان مشترک عشق
سنگ محکی برای تعیین عیار الماس دلدادگی
یا الفبای به تو رسیدن

اگر سیاهی شب نبود
ستارگان را مجال درخششی
در این کویر ماه کُش نبود

گردنم باریکتر از مو
در مقابل ناعدالتی نگاه تو
اما
سرپنجه ی احساسم را
رخصتی ده
تا از لابه لای شب آبشار گیسویت
چون ستاره ای بدرخشد

اما
گویی
این سراب عشق تو تشنه تر از آن است که مرا سیراب کند

رضافرازمند

چه کسی نام مرا شاعر گذاشت

چه کسی
نام مرا شاعر گذاشت
من که دربطن زمان
وباسرفه سیاه سکوت
زیر خروار خروار خاطره ی خاک خورده
درتب فراق چکه ا ی باران از سقف احساس
با سلاح گرم اشک وآه
با خود
درگیر جنگ سرد ابدیتم

رضافرازمند

وسعت دلتنگی ا م

وسعت دلتنگی ا م
آنقدر قد کشیده
که هروله ی هرنگاه الکنی
اندازه آن را قیاس مع الفارق است

رضافرازمند

از عشق تو یکباره دلم سوخت تنش را

از عشق تو یکباره دلم سوخت تنش را
چون یک نخ ِسیگار که اَفروخت بدنش را
تا قصه ی دلدادگی اش فاش نگردد
چون غنچه ی نورسته ببسته دهنش را
برداشت ترک چینی دل در ره دلدار
ای دل به تماشا بنشین بند زدنش را
دُردی کش ومست آمده این دل که بگوید
یار ست که آتش زده دشت ودمنش را
قاضی به هوسبازی... ولی متهمش کرد
نادیده ونشنیده گرفت هم سخنش را
از غربت دلدار که جانش به لب آمد
بادست خودش بست دوبند ِ کفنش را
چنگی به دل من بزن ای مطرب ِ مجلس
شاید که رها کردی دل از اهرمنش را
ترسم که گنهکار شود یوسف صدیق
با اینکه زلیخا درید پیرهنش را


رضافرازمند

من آن نی که نایم تو را می سراید

من آن نی که نایم تو را می سراید
گلو زخمی زیرا هجایم تورامی سراید
اگر چهره گلگون چو شمعی فروزان
بت گلعذارم وفایم تو رامی سراید
چه منت که گردم فدای دوچشمت
بت خوش تراشم خدایم تورا می سراید
چگونه شناسم ز راهت سر ازپای
دوانم به پایت دوپایم تورامی سراید

هوس کرده این دل که امشب دوباره
زعشقت سَراید هوایم تورا می سراید
سَرایم معطر زعطر نگاهت همیشه
درو پنجره تا برایم تو را می سراید
بر این فرش قلبم دوباره نهی پای؟؟
دل بینوایم صدایم تورا می سراید

رضافرازمند

دل به پاییز مسپار

دل به پاییز مسپار
که سر بر بالش پر قوی یلدا
به خواب خواهد رفت
از انار تر ک خورده ی یلدا چه بگویم
که دلش سرشار از دانه ها ی دلتنگی ست
قصه ی ما از
دلتنگی انار یلدا
و می و انگور گذشته
کاش هندوانه یلدا
به کالی وسپیدی اقبال مان نباشد

رضافرازمند