یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

از _ درب بسته شما

از
_ درب بسته شما
تا
_ دیوار شکسته ما
کوچه ای
_ بن بست و آشنا ست .....
این
_ رسم دلبری ست .
یاران آشنا
_ هوس یار بیگانه می کنند ......!!


محمود رضا فقیه نصیری

دو چشمانت، دو جامِ قهوه ی ترک

دو چشمانت، دو جامِ قهوه ی ترک
چه آشوبی که در آن کرده جا خوش

ز نورش بوی شعر ناب دیدم
ز رنگش غصه هایم شد فراموش

نگاهت را چه تشبیه آورم ، من ؟
که هم تلخی و شیرینی و هم نوش

نه هر تلخی خوش آید یاد کامم
که از لبخند چشمت گشته مدهوش

تو با پلکی ، ربودی خواب از این چشم
چه خوابی؟ خواب هم گم شد در آغوش

در آن چشمی که طوفانی ست پنهان
دل بیچاره گشته حلقه بر گوش

تو آنی ، آنچنان زیبا و دلخواه
که میگیرد دلم آرام و هم جوش

نه من تنها که هر دل ، بسته ی تو
به دام چشمت افتادست ، خاموش

خدا را در نگاهت دیده ام ، آه ...
که یادش را مداوم ، می کنم کوش

نوشتی در سرشتم ، سرنوشتی
که پایانش نباشد جز در آغوش

سامان مقالی

یه خط از آخرِ دلی

یه خط از آخرِ دلی
بگو که در به در شده
دلی که زیرِ صاعقه
به دستِ گریه تَر شده
بکش غروبِ مبهمی
تو ساحل ِ نگاه ِ من
تو غربتِ دقایق ِ
شبی که بی تو سَر شده...


فرزانه فرحزاد

اگر ثانیه‌ای بر باد، گذشت از دست ما بی‌راه

اگر ثانیه‌ای بر باد، گذشت از دست ما بی‌راه
دگر برگردد آن لحظه؟ نه هرگز، نه به دل یا آه

زمان چون رود می‌غلتد، گذرها را نمی‌بیند
به هر پیچش نشانی هست، ز دیروز و غم و گمراه

اگر امروز را گم کرد، دلت در خواب دیروز است
جهان با هر نفس گوید: غنیمت دان، کنون را خواه

نه آغاز و نه پایان هست، همین دم را تماشا کن
که هر لحظه طلوعی نوست، ز خورشیدی که دارد راه

بخوان فاضل، سرودی ناب، ز اکنونی که زیباست
زمان در دست عاشق‌هاست، نه بر گرداب و بی‌پناه


ابوفاضل اکبری

ز شعر شهر بی‌رنگ، این دلم خون است

ز شعر شهر بی‌رنگ، این دلم خون است

زبانی لال و چشمی، غرق باران است

حدیثِ کوچه‌ها، دردی نهان دارد

ز هر دیواری، آهی بی‌امان دارد

در این تصویرِ ماتم، رنگِ شادی نیست

به هر سو بنگرم، جز غم نشانی نیست

ز آوازِ قناری، خبری نیست دگر

به هر شاخی، جز خزان، زندگانی نیست

ز امید و آرزو، دگر نشانی نیست

به هر سویی، جز سکوت و ویرانی نیست

نوایِ عشق، خاموش و بی‌اثر گشته

در این شهرِ بی‌رنگ، دیگر ثمری نیست

به شعرِ شهر بی‌رنگ، گر چه دردی هست

ولی امیدِ رهایی، همچنان پابرجاست

سمیه بنائیان دستجردی

ذره ذره گر شکستم خُرد شد بال و پرم

ذره ذره گر شکستم خُرد شد بال و پرم

زخم کاری را کسی زد که نمی شد باورم

ازمحبت خارها گل شد چه گلها خار هم

سوختم اما نداند کس چه آمد بر سرم


مرتضی حامدی