یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

همیشه چشم به راه بهار خواهم ماند

همیشه چشم به راه بهار خواهم ماند
به انـتـظار نـگاه نگار خواهم ماند
دل تلاطـمـیم را بـه بـاد می سپرم
تـمام زندگـیم را بـه بـاد می سپرم
به باد می سپـرم ، خـاک راه او بشود
و کاش ! معـتکــف بـارگـاه او بشود
کسی از آن سوی مهتاب می رسد آری
به داد این دل بی تاب می رسد آری
کسی که جنس دلش مثل آب وآیینه ست
شبیه سینه دریا زلال وبی کینه ست
کسی که حرمت نامش نمازقلب من است
وامتـداد کلامـش نماز قلب من است
همیشه چـشم به راه بهار خواهم ماند
به انـتـظار نـگاه نـگار خواهم ماند


فاطمه تعدادی سنگسر

بار حسرت بر دوشِ ریسمانِ حلقه در دستش

بار حسرت بر دوشِ ریسمانِ حلقه در دستش
و بادبادکی لغزنده بر سینهء آسمان،
به ضرب شلاق طوفان،
می رفت و دور می‌شد و گم
در امتداد مشتاق نگاهش
بی هیچ ردّی و دنباله ای
در فردای نظر

شبانگاهان ایستاده بر بام بلند
سوسوی چشمانش را به ستارگان می بخشید
تا مگر بازیابد درخشش ستاره دنباله داری را
که باد برده بودش،
در غروبی بناگاه

نادر صفریان