ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سخت میخواهم که در آغوش تنگ آرم ترا
هر قدر افشردهای دل را، بیفشارم ترا
عمرها شد تا کمند آه را چین میکنم
بر امید آن که روزی در کمند آرم ترا
از لطافت گر چه ممکن نیست دیدن روی تو
رو به هر جانب که آرم در نظر دارم ترا
از رهایی هر زمان بودم اسیر عالمی
فارغم از هر دو عالم تا گرفتارم ترا
#صائب_تبریزی
دوئل چشمهایت را دوست دارم .
وقتی که نگاهم می کنی
این شعر هم دلش برایت تنگ می شود.
"چراغ ها را من خاموش می کنم"
می خواهم این بار با روشنایی چشمهایت
سپیدآریِ یک شب زیبا را
به تمنّای این شعر دعوت کنم.
ای رُخداده در من
من جانم به لبخندهای تو بند است .
بگذار که تصویر این شعرِ زیبا
در نقاهتِ بوسه هایمان جان بگیرد !
بیا در عمقِ جانم
ریشه کن در من
آمیخته شو با من
عاشقم باش
لحظه ای با من
تن به تن
تنها با من...
دوئل چشم هایت را دوست دارم.
محدثه بلوکی
مجموع درونی که پریشان تو باشد
آزاد اسیری که به زندان تو باشد
دانی سر و سامان ز که باید طلبیدن؟
زان شیفته کو بی سر و سامان تو باشد
آن روز که چون نرگسم از خاک برآرند
چشمم نگران گل خندان تو باشد
خلقی همه حیران جمال تو و سلمان
حیران جمالی که نه حیران تو باشد
#سلمان_ساوجی
عاصی شدم از دست دل خوشهیجانم
ای کاش خودم را به تو امشب برسانم
پیچک شده موهای تو ای بید مجعّد!
دستی نزنم؟ وای! ببینم, نتوانم؟!
اصرارنکردن نهفقطسخت, عجیب است!
سرسختترین عضو گدایان جهانم!
یک شعر نخواندم که برایت نسرودند!
این قدر ادیبانه به آتش نکشانم!
گفتی که چرا دور تو هِی در تب و تابم
از این که جوابم بکنی دلنگرانم
پرسیدهای از سن من و... ساده بگویم:
همراه تو صدسال دگر نیز جوانم
یک بوسه فقط گرمی لبهای تو باشد
دلگرمترین مرد غزلخوان زمانم!
محمد مهدی کریمی سلیمی
به کدامین دیار سفر کرده ای
که ماه را هم با خود به یغما برده ای
ومن نمی دانم
چه راز سر به مهری است
که نور ,نور را با خود برد ...
نگین فروتن زابلی
از تو سکوت مانده و از من صدای تو
چیزی بگو که من بنویسم به جای تو
حرفی که خالیام کند از سالها سکوت
حسّی که باز پُرکُنَدَم از هوای تو
این روزها عجیب دلم تنگِ رفتن است
تا صبح راه میروم و پا به پای تو
در خواب حرف میزنم و گریه میکنم
بیدار میکنند مرا دستهای تو
هی شعر مینویسم و دلتنگ میشوم
حس میکنم کنارَمی و آه! جای تو...
این شعر را رها کن و نشنیدهام بگیر
بگذار در سکوت بمیرم برای تو
"اصغر معاذی"