یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز اگر کند ز تو آیینه رو نهان

یک روز اگر کند ز تو آیینه رو نهان

رحمی به حال تشنه‌ی دیدار می‌کنی

 

صائب تبریزی

از مردم افتاده مَدد جوی که این قوم

از مردم افتاده مَدد جوی که این قوم
با بی پر و بالی، پر و بال دگرانند

به طوف خاک من گر آن سراپا ناز می آمد

به طوف خاک من گر آن سراپا ناز می آمد

به جوی عمر، آب رفته من باز می آمد

چنان کز شیشه سربسته آید باده در ساغر

به آن تمکین به آغوش من آن طناز می آمد

به صید خویش می کردم دلالت شاهبازش را

اگر از خنده من همچو کبک آواز می آمد

ز امید وصالش بود آهنگ آنچنان بزمم

که بی ناخن صدا از پرده های ساز می آمد

چنان کز بازگشت نوبهاران شد جوان عالم

چه می شد گر بهار عمر ما هم باز می آمد؟

اگر می بود در گلزار عالم نوگلی صائب

صفیر عشق از کلک سخن پرداز می آمد

هر که خار آرزو در دیده دل بشکند

هر که خار آرزو در دیده دل بشکند
بی تردد پای در دامان منزل بشکند
از هجوم آرزو جای نفس در سینه نیست
سخت می ترسم که آخر شهپر دل بشکند
با دوصد بند گران عالم زما پرشور شد
آه اگر زور جنون ما سلاسل بشکند
از مروت نیست حرف سخت با عاشق زدن
سنگدل آن کس که بال مرغ بسمل بشکند
هر که بیش از ظرف می بخشد به ارباب سؤال
کاسه در یوزه را بر فرق سایل بشکند
دست مجنون از حجاب عشق بر دل نقش بست
شوخی لیلی مگر دامان محمل بشکند
سنگ گردد شیشه چون راجع به اصل خویش شد
دل زعصیان سخت چون گردید مشکل بشکند
خویش را بشکن، که برگردد به دریا زودتر
موج را بر یکدگر چندان که ساحل بشکند
به که از سر گیرد احرام حریم کعبه را
راهرو را زیر پا گر خار غافل بشکند
تشنه دریا به هر موجی تسلی کی شود؟
کی خمار من به آب تیغ قاتل بشکند؟
تار و پود موج این دریا بهم پیوسته است
می زند بر هم جهان را هر که یک دل بشکند
نیست در طالع دل بی حاصل ما را قبول
کیست صائب گوشه این فرد باطل بشکند

سخت میخواهم که در آغوش تنگ آرم ترا

سخت میخواهم که در آغوش تنگ آرم ترا
هر قدر افشرده‌ای دل را، بیفشارم ترا

عمرها شد تا کمند آه را چین میکنم
بر امید آن که روزی در کمند آرم ترا

از لطافت گر چه ممکن نیست دیدن روی تو
رو به هر جانب که آرم در نظر دارم ترا


از رهایی هر زمان بودم اسیر عالمی
فارغم از هر دو عالم تا گرفتارم ترا


#صائب_تبریزی

دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است

دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است
چیدن این گل، گناه است و نچیدن مشکل است!

هر چه جز معشوق باشد پرده ی بیگانگی است
بوی یوسف را ز پیراهن شنیدن مشکل است

غنچه را باد صبا از پوست می‌آرد برون
بی‌نسیم شوق، پیراهن دریدن مشکل است!


ماتم فرهاد، کوه بیستون را سرمه داد
بی هم‌آوازی نفس از دل کشیدن مشکل است

هر سر موی تو را با زندگی پیوندهاست
با چنین دلبستگی، از خود بریدن مشکل است!

در جوانی توبه کن تا از ندامت برخوری
نیست چون دندان، لب خود را گزیدن مشکل است ...

تا نگردد جذبه‌ی توفیق، #صائب ! دستگیر
از گِل تعمیر، پای خود کشیدن مشکل است


#صائب_تبریزى

زِ «خود جداشدگان» پرس دردِ تنهایی!

زِ «خود جداشدگان» پرس دردِ تنهایی!
که هر که دور زِ مردم فتاده، تنها نیست...

صائب تبریزی

به این خرسندم از نسیان روزافزون پیری‌ها

به این خرسندم از نسیان روزافزون پیری‌ها
که از دل می‌برد یاد شباب آهسته آهسته

دلی نگذاشت در من وعده‌های پوچ او صائب
شکست این کشتی از موجِ سراب آهسته آهسته


صائب