ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
یک روز اگر کند ز تو آیینه رو نهان
رحمی به حال تشنهی دیدار میکنی
صائب تبریزی
از مردم افتاده مَدد جوی که این قوم
با بی پر و بالی، پر و بال دگرانند
به طوف خاک من گر آن سراپا ناز می آمد
به جوی عمر، آب رفته من باز می آمد
چنان کز شیشه سربسته آید باده در ساغر
به آن تمکین به آغوش من آن طناز می آمد
به صید خویش می کردم دلالت شاهبازش را
اگر از خنده من همچو کبک آواز می آمد
ز امید وصالش بود آهنگ آنچنان بزمم
که بی ناخن صدا از پرده های ساز می آمد
چنان کز بازگشت نوبهاران شد جوان عالم
چه می شد گر بهار عمر ما هم باز می آمد؟
اگر می بود در گلزار عالم نوگلی صائب
صفیر عشق از کلک سخن پرداز می آمد
سخت میخواهم که در آغوش تنگ آرم ترا
هر قدر افشردهای دل را، بیفشارم ترا
عمرها شد تا کمند آه را چین میکنم
بر امید آن که روزی در کمند آرم ترا
از لطافت گر چه ممکن نیست دیدن روی تو
رو به هر جانب که آرم در نظر دارم ترا
از رهایی هر زمان بودم اسیر عالمی
فارغم از هر دو عالم تا گرفتارم ترا
#صائب_تبریزی
دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است
چیدن این گل، گناه است و نچیدن مشکل است!
هر چه جز معشوق باشد پرده ی بیگانگی است
بوی یوسف را ز پیراهن شنیدن مشکل است
غنچه را باد صبا از پوست میآرد برون
بینسیم شوق، پیراهن دریدن مشکل است!
ماتم فرهاد، کوه بیستون را سرمه داد
بی همآوازی نفس از دل کشیدن مشکل است
هر سر موی تو را با زندگی پیوندهاست
با چنین دلبستگی، از خود بریدن مشکل است!
در جوانی توبه کن تا از ندامت برخوری
نیست چون دندان، لب خود را گزیدن مشکل است ...
تا نگردد جذبهی توفیق، #صائب ! دستگیر
از گِل تعمیر، پای خود کشیدن مشکل است
#صائب_تبریزى
زِ «خود جداشدگان» پرس دردِ تنهایی!
که هر که دور زِ مردم فتاده، تنها نیست...
صائب تبریزی
به این خرسندم از نسیان روزافزون پیریها
که از دل میبرد یاد شباب آهسته آهسته
دلی نگذاشت در من وعدههای پوچ او صائب
شکست این کشتی از موجِ سراب آهسته آهسته
صائب