یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

جان تازه می شود ز نسیم بهار عشق

جان تازه می شود ز نسیم بهار عشق
از یک سرست جوش گل وخار خار عشق

در شوره زار عقل به درمان گیاه نیست
پیوسته سرخ روی بود لاله زار عشق

خاری است خار عشق که در پای چون خلید
نتوان کشید پا دگر از رهگذار عشق


از جان مگو که در گرو نقش اول است
سرمایه دوکون به دارالقمار عشق

رحمی به بال کاغذی خود کن ای خرد
خود را مزن برآتش بی زینهار عشق

عشقی که بی شمار نباشد بلای او
پیش بلاکشان نبود در شمار عشق

دایم به زیر دار فنا ایستاده ایم
بیرون نمی رویم ز دارالقرار عشق

اینجا مدار کارگزاری به همت است
از بحر آتشین گذرد نی سوار عشق

تکلیف بار عشق دوتا کردچرخ را
من کیستم که خم نشوم زیر بار عشق ؟

صائب هزار مرتبه کردیم امتحان
با هیچ کار جمع نگردید کار عشق

صائب تبریزی

ما عبث دل را به زیر آسمان می‌جسته‌ایم

ما عبث دل را به زیر آسمان می‌جسته‌ایم
این سپند شوخ در بیرون محفل بوده است

صائب تبریزی

گر رسد بادِ مخالف گر وَزد بادِ مُراد

گر رسد بادِ مخالف گر وَزد بادِ مُراد
بادبانِ کشتی ما دل به دریا کردن است

صائب تبریزی

از ما سراغ منزل آسودگی مجو

از ما سراغ منزل آسودگی مجو
چون باد، عمر ما به تکاپو گذشته‌ است ..

صائب_تبریزی

من که با یاد تو دنیا را فرامش کرده‌ام

من که با یاد تو دنیا را فرامش کرده‌ام
از مروت نیست از خاطر به در کردن مرا

سنگین نمی‌شد اینهمه خواب ستمگران

از پختگی است گر نشد آواز ما بلند

کی از سپند سوخته گردد صدا بلند؟

سنگین نمی‌شد اینهمه خواب ستمگران

گر می‌شد از شکستن دلها صدا بلند

هموار می‌شود به نظر بازکردنی

قصری که چون حباب شود از هوا بلند

رحمی به خاکساری ما هیچ‌کس نکرد

تا همچو گردباد نشد گرد ما بلند

از جوهری نگین به نگین دان شود سوار

از آشنا شود سخن آشنا بلند

فریاد می‌کند سخنان بلند ما

آواز ما اگر نشود از حیا بلند

از بس رمیده است ز همصحبتان دلم

بیرون روم ز خود، چو شد آواز پا بلند

بلبل به زیر بال خموشی کشید سر

صائب به گلشنی که شد آواز ما بلند

آیینه‌های روشن گوش و زبان نخواهند

آیینه‌های روشن گوش و زبان نخواهند
از راه چشم باشد گفت‌وشنود ما را