از ما مپرس حاصل مرگ و حیات را
در زندگی به خواب و به مردن فسانهایم
صائب تبریزی
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
از چشٖم و دل مپرس که در اولین نگاه
شد چشم من خراب ِدل و دل خرابِ چشم ...
صائب تبریزی ...
که می سوزد که دود از خرمن ما برنمی خیزد؟
عبث ای ابر زحمت می دهی دریای رحمت را
به صد طوفان غبار از خاطر ما برنمی خیزد
غبار خاطری دایم به چشم پرده می پوشد
که می گوید که گرد از روی دریا برنمی خیزد؟
اگر از عرش افتد کس، امید زیستن دارد
کسی کز طاق دل افتاد از جا برنمی خیزد
کدامین شب خیال خال او در سینه می آید
که مانند سپند از جا سویدا برنمی خیزد
گر بدانی که چه خون می خورم از دوری تو
تا به غمخانه من پا به حنا می آیی...
#صائب_تبریزی
وقت آن کس خوش،که چون برق از گریبانِ وجود
سر برون آورد و بر وضع جهان خندید و رفت