ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
در هیاهوی نگاهت
چیزی در من جوشید
در میان بستر سینهات
شهر دلم آرمیدن گرفت
و رفت به خوابی هزاران ساله
آنگونه که شهری باستانی
و دستهای نوازشگرت
چونان باستانشناسی
شهر دلم را
از زیر تلی از خاک بیرون آورد
و شدم آنچه هستم
مشتاق و حیران
مهرداد درگاهی
زمزمه عشقت در گوش من است
آنجا که تو باشی
سینهام پر ز تمنای تو است
آنجا که تو باشی
چشم نگران رخت ببندد
خندهای چند بر لبم نقش ببندد
آنجا که تو باشی
دیده بر هم بنهم
سر به بالین بگذارم
درخواب هم بینم تو را
آنجا که تو باشی
مهرداد درگاهی
گشتیم و گشتیم
تا به این راه رسیدیم
خاک از تن به در کردیم
جمع نشستیم
چشم تو روزنه نور
چشم من تشنه یک نور
دست تو ملتهب و نرم
دست من منفعل و سرد
با تو گفتم رازها
باهم زدیم چنگی بر همه سازها
باز رفتیم و رفتیم
از میان دشتها
گندمزارها
شقایقها
زندگی مجال رفتن بود
دیدن و گفتن و شنیدن
زندگی کارزار عاشقی بود
مهرداد درگاهی
تو به جان آمدهای
از ته فاصلهها
از نوک قله کوه
از یه دشت پر از غبار
تو به تن آمدهای
تو همانی که
همه شب تا به سحر
از لب پرچین ماه
از توی خاطرهها
به خیال آمدهای
با سرشک ابر و باد
چون دمی رفته زیاد
واسه روزهای قشنگ
تو به دست آمدهای
مهرداد درگاهی
آبی دریا
در بیکرانه
افق را میبیند
و من در کنارم
تو را که خفتهای
زندگی با تو
همان استواری امن زمین
همان بخت خوش و
همان پربارترین
پرندهای پرگشوده
بر دشت میرود
او هم میرود تا بیکرانه
تا که دریابد آبی آسمان را
آغوش بگشا
تا که دریابی صافی دریا را
راه بگشا
تا بروم آنسوترها
با پای پیاده
مهرداد درگاهی
ای شبم رویای در هم ریخته
روزهایم چون تبی افروخته
ای که هر دَم در فراغت سوختم
عاقبت دار دلم در شعلههایت سوخته
ای که باران نگاهت برد هر آلودگی
تا که کمکم گم شدم در آن نگاهت دوخته
هیچ نگذاشتیام در کولهبار زندگی
عشق آوردی به جایش با بوسهای آمیخته
مهرداد درگاهی
غمخوار اگر بود
یکی بود
ماتم زده در راه اگر بود
دلی بود
چشم بیخواب در مشغله شب
اگر بود
رسوای جهان بود
آن زمزمه یار
که برد از سر من هوش
اگر بود
آواز جهان بود
آن کو نظرش در دل ما بود
اگر بود
چشم نگهش پرتو ما بود
مهرداد درگاهی
برف بیصدا میبارد
ماه بیصدا میتابد
و عکس ماه روی برکه
لغزان است
انگار که بیصدا میگرید
دشت بیصدا میخواند
کوه بیصدا میخوابد
و پژواک فریادم در کوه
بیجواب میماند
ستاره بیصدا میسوزد
عاشق تنها تمام میشود
و زندگی من
بیصدا اکران میشود
مهرداد درگاهی