ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
بی تابی انگشتانم را
پنهان می کنم
در آستین غرورم
تا نبیند ریزشم
به بوی خاک امیخته
نمی خواهم
برگهای نگاهش
که از کلمهی فراموشی آب خورده
عبور کند
از گونههای زردم
سالهاست
در این دهلیز سرگردانی
روبروی درخت مردهای
که تپشهای غروب را
خونینتر جلوه می دهد
ایستادهام
اما
نه صدایی
نه تابش آشنایی
و نه هیچ انعکاسی
از وزش آفتاب به ضمیر خلوتم
به کجا باید رفت
رد پایش را گم کردهام
میان لحظههای یخ زده
حس می کنم
روحم لنگر انداخته
بر جسد مردی تنها
که گیر کرده
بین دیوارهای اتاق
مرضیه شهرزاد
هر صبح
در حوالی یادت
گنجشکها
دانهی دلتنگی می چینند
از شیار دستانم
تو اگر نباشی
در آخرین نقطه
به صدا در می آید
ناقوس جهان
و می ماند
روی دست شاعران
رویاهای عاشقانهام
مرضیه شهرزاد
رد پای نگران پنجره
فرو ریخته در خلوت کوچه
و من سرشار از تمنا
رشتهی خیالم را
از ته تاریکی رها کردم
به تکهخورشیدی که زخمه می زند
بر چنگِ تابش
بگذار دور شوم
از بی پایانی قارقار کلاغی
که بوی پژواک اهریمن
می ریزد از بن گلویش
بر شیارهای ذهن
و بنشینم بر لب آیینه
زیر بوتهی نیایش
تا از دستی که کلمات را
نقاشی می کند بر تن باغچه
توت بچینم
می شنوی
صدای زنگ را
در کف کاسهی زمان
چقدر بوی مهمانی می دهد
ببین ...
ببین موسیقی نگاهش
دارد از پلههای استغنا بالا می رود
چراغ ایوان را روشن کرد
باید به دیدارش بروم
باید بروم
به دیدار زنی که بر بام عشق
از گلهای سوسن
نردبان گذاشته برای آواز چکاوک
مرضیه شهرزاد
بی تو ای عشق نخواهم همهی دنیا را
که تو اعجاز حیاتی نفس عیسی را
این که دل در تله افتاد خودم فهمیدم
از همان لحظه که دیدم رخ آن زیبا را
گفتم ای دل بکشان بار غمش را بر دوش
چون بیرزد اگر آتش بزند آن ما را
آرزویم همه اینست که چون پروانه
شمع آتش بزند بال و پر شیدا را
کاشکی پرده بیفتد بشود ماه عیان
مژده بر وصل دهد باد صبا شبها را
مرضیه شهرزاد
ای که هستی در درونم خیز و بر من جان بده
این که بس بینم خودم را بر خودم، ایمان بده
تشنگی بی شک برد جانِ کبوتر تشنه را
چون کویری تشنه بر اندیشهام باران بده
هر طرف کردم نگاهی شمس جان دیدم خودیست
پیله کردم بر خودم گفتم مرا سامان بده
خوب میدانم که آن نیروی برتر در من است
پس به غیر از خود نگویم درد را درمان بده
از رگ گردن به من نزدیکتر یعنی که نیست
جلوهای جز من درون من سخن پایان بده
مرضیه شهرزاد
بهار آمده
شاپرکها پیله باز کنید
درختان حنا ببندید
چلچلهها به خانه برگردید
بنفشهها پیراهن مخملیتان را بپوشید
عاشقی
رستاخیز به پا کرده
نسیم برای ماهیهای حوض
رمان عاشقانه می خواند
دهان کوچه از بوی قرار
طعم شراب گرفته
پردهها را کنار بزنید
پنجرهها را باز کنید
می خواهم عطر ابریشمین شبنم
خیس کند احساس اتاق را
می خواهم با موسیقی آفتاب
روی بال پروانهها شعر بنویسم
چقدر خوب است
سال نو را روی زانوی تو
تحویل گرفتن
و در تاکستان آغوش تو
عید را مست شدن
که نفسهای تو بهار من است
مرضیه شهرزاد
همهی بودن
مچاله در غبار
با هر بار نگاه
از انحنای سقفها عبور می کنم
از تپش پنجره ی نیمه باز
با چشم های پرده پرده
تکرار کرکره ای
که گیر می کند زیر گلویم
با بغضی گنگ و سیب گاز زده
که خواب هایم را
از درخت تکان می دهد
عقربه لنگر بیندازد
بگویی
شب را سرکشیدم
و استخوان هایم را به بیابان برده ام
که زخم بر پای خواب رفته ام پیله ببندد
بگویی با یائسگی
چگونه دهان مرگ را ببندم
از کوههی ترس
از حواس کلماتت
از آشوب احتضار
که تو خوب می دانی
میان این همه رنگهای مخدوش
دیوانگی خورشید
می تواند گونه ی شقایق را گرم کند
مرضیه شهرزاد
از چشم تو آغاز شد
از عبور خورشید و سایه روشن پلک
که نوازش دستانت
حواس پونهها را بهم ریخت
پای هر پنجرهی شعر
حالا
به رگهایم بریز
و مرز پیراهنم را بردار
ادامه ی این خط استوا
به آفتاب گردان می رسد
به جاذبه ی نیوتن
و گونه ی سرخ سیب هایم
مرضیه شهرزاد