یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

این جهان قالب شعری است

این جهان قالب شعری است
که نمی دانم چیست .
مترادف ، متضادی شود و آه خالی است
چشمه جوشان ز مه و ماه آبی است
در تکاپو ی وصالت ره خوبان خالی است
همه جویای تو هستند داد خواهی است
عاشق دلداده ز معشوق جداست
ره توبه ز دره خانه ی گرگ کجاست ؟
ز شبی سردی و سحر طلوعی دگر است
تو که میدانی و هستی ،ظهوری دگر است ؟
ز بدی بگزر و من را به ره خوبان بر
که ترازوی تو ترازوی دگر است .

محسن گودرزی

به دور تو حلقه زدم

به دور تو حلقه زدم
آه آمد
نوای توبه بر سجده زدم
باز آمد
ز یاد تو شبی با یار گویم
نوای بر سجده، قسمتی است .
باز گویم.


محسن گودرزی

یاقمربنی هاشم

آنگاه که زمانه با او از داد بگفت
یاران زمانه اش جمله ی انکار بگفت
در ظلم وستم کشته و بی یار بگفت
عباس علمدار ،از مشک آب بگفت
دیندار ریا کار همواره ز اختلاس بگفت
سیاه پوشان ،جملگی از عدل و داد بگفت
در پشت حرم صحبت جنس ناب بگفت
از فقر و فحشا سید دیندار بگفت
با ظلم و ستم چاره این کار نگفت.


محسن گودرزی

در خیالم حکم ایمان است و بس

در خیالم حکم ایمان است و بس
فارغ از دنیا و املاک است و بس
دیگری را بینم و در افکار خویش
او من است و من هم او باشم
،این راست است و بس
گوید به من پیر گشتی و ز دنیا قافلی
این هم، او باشد, او پیر است و بس
دیگری را بینم و گوید به من ای راستین
دانم آخر ،راستی هم ،او باشد و بس
هر که را میبینم که زخمی میزند
دانم این زخم ،زخم او باشد و بس
در پی افکار روشن هر که را ایمان بود
راستی و صداقت نور این ایمان است و بس.

محسن گودرزی

از تمام تو تمامت را بخواهم

از تمام تو
تمامت را بخواهم
نه فقط روح
که
جانت را بخواهم
از آب آیینه
و
از باد
عطرت را بخواهم
شانه به شانه ی مویت
,نازت را بخواهم
از گلویت
, آوای جان جانانت را بخواهم
بوسه ای شیرین بر لبانت
,شهد جانت را بخواهم
نه فقط این,
طلوع آنت را بخواهم
تو نگو نه که من
روی آن ماهت را بخواهم
تو همانی گر بمانی
از زمانه
هیچش را بخواهم.


محسن گودرزی

در گیر و دار کلمات نبودن را آموختم.

در گیر و دار کلمات نبودن را
آموختم.
عاشق بدون احساس بودن را
تجربه کردم.
نور بنفش را به حضور دیدم
و
چاکرانش را به سجود دیدم
و
به شکرانه اش از جام نوشیدم.

محسن گودرزی