ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
یک دم مرا به
گوشهی راحت رها مکن
با من تلاش کن
که بدانم نمرده ام...!
فریدون_مشیری
عمری به هر کوی و گذر، گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کردهام، بنشین تماشایت کنم
بنشینم و بنشانمت، آنسان که خواهم خوانمت
وین جان بر لب مانده را، مهمان لبهایت کنم
بوسم تو را با هر نفس، ای بخت دور از دسترس
ور بانگ برداری که بس! غمگین تماشایت کنم
- فریدون مشیری
این که این جا گرم آتشسوزی است
این همان بیروزی دیروزی است
هر که قدرت یافت، اهریمن شود
کی ز اهریمن جهان ایمن شود
تو، از آن خوبی که بیزور و زری
زور و زر گر یافتی، کور و کری
چون ستمکشها ستمگرگشتهاند
لاجرم آزادگان سرگشتهاند
- فریدون مشیری
تو را در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو
خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین تورا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس!
فریدون_مشیری
“من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیهانیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت”
فریدون مشیری
دلی که میشود از غصه تنگ میترکد،
چه جای دل
که در این خانه سنگ میترکد!
فریدون مشیری
میان موج خبرهای تلخ وحشتناک
که میزند به روان های پاک تیغ هلاک !
به خویش میگویم
خوشا به حال کسی
که در هیاهوی این روزگار کور و کر است!!
فریدون مشیری
میتپد سینهام از وحشت مرگ
میرمد روحم از آن سایهٔ دور
میشکافد دلم از زهر سکوت
ماندهام خیره به راه
نه مرا پای گریز
نه مرا تاب نگاه
شرمگین میشوم از
وحشت بیهودهٔ خویش.
فریدون مشیری