یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

. تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست

تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست
نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست


فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم
که هر چه رود درین سرزمین مسافر توست


همان بس ست که با سجده دانه برچیند
کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست


به وصف هیچ کسی جز تو دم نخواهم زد
خوشا کسی که اگر شاعرست شاعر توست


که گفته است که من شمع محفل غزلم؟!
به آب و آتش اگر می زنم به خاطر توست

فاضل نظری

گریه های امپراطور

حرف منّت نیست ، اما صد برابر پس گرفت

حرف منّت نیست ، اما صد برابر پس گرفت

گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود


#فاضل_نظری

و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند

و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند

مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
که روی آینه جای نفس نمی ماند

طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند
که عشق جز به هوای هوس نمی ماند

مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
که این طبیب به فریاد رس نمی ماند

من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم
قطار منتظر هیچ کس نمی ماند

در ابتدای سفر گفت بی سبب نگرانی

در ابتدای سفر گفت بی سبب نگرانی
به بوسه گفتمش اما تو نیز چون دگرانی
به یوسف تو هزاران عزیز دست به دامان
تو مثل برده فروشان به فکر سود و زیانی
گل شکفتهء خود را سپرده ام به تو ای رود
به شرط اینکه امانت به آشنا برسانی
مرا در آینه  می بینی و هنوز همانم...
تو را آینه می بینم و هنوز همانی
هزار صبح توانستی و نخواستی اما
رسیدنی ست شبی که بخواهی و نتوانی

فاضل نظری

شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست

پراز هراس و امیدم که هیچ حادثه ای

شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست

درختها به من آموختند فاصله ای

میان عشق زمینی و آسمانی نیست

به روی آینه ی پر غبار من بنویس

بدون عشق جهان جای زندگانی نیست

#فاضل نظری

اغراق

این رقص موج زلف خروشنده ی تو نیست

این سیب سرخ ساختگی ، خنده ی تو نیست

ای حسنت از تکلّف آرایه بی نیاز

 اغراق صنعتی است که زیبنده ی تو نیست

در فکر دلبری ز من بینوا مباش

صیدی چنین حقیر ، برازنده ی تو نیست

شب های مه گرفته ی مرداب بخت من

ای ماه! جای رقص درخشنده ی تو نیست

گمراهی مرا به حساب تو می نهند

این کسر شأن چشم فریبنده ی تو نیست

ای عمر! چیستی که  به هر حال عاقبت

جز حسرت گذشته در آینده ی تو نیست

فاضل نظری

ﻫﻤﯿﻦ ﻋﻘﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺳﺎزد

ﻫﻤﯿﻦ ﻋﻘﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺳﺎزد

زﻣﺎﻧﯽ از ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻫﺎی ﻣﺎ اﻓﺴﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺳﺎزد

ﺳﺮ ﻣﻐﺮور ﻣﻦ! ﺑﺎ ﻣﯿﻞ دل ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻨﺎر آﻣﺪ

ﮐﻪ ﻋﺎﻗﻞ آن ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ دﯾﻮاﻧﻪ ﻣﯽ ﺳﺎزد...

#فاضل_نظری