ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
رود راهی شد به دریا...
کوه با اندوه گفت:
می روی،
اما بدان!
دریا ز من پایین تر است
فاضل نظری
تقدیر ، نه در رمل نه در کاسه ی چینی ست؟!
آینده ی ما دورتر از آیینه بینی ست
ما هر چه دویدیم، به جایی نرسیدیم
ای باد! سر انجام تو هم گوشه نشینی ست
از خاک مرا برد و به افلاک رسانید
این است که من معتقدم؛ عشق زمینی ست
یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد
با این همه تردید، در این باره یقینی ست
شادم که به هر حال به یاد توأم، اما
خون می خورم از دست تو و باز غمی نیست
فاضل نظری
من از دنیا،
به جادوی تو دل خوش کردهام، ای عشق !
طلسمی را که بر من بسته بودی،
بستهتر گردان ...!
.
.
.
.
فاضل_نظری
تمامش کن ای عشق و آغاز کن
دگر فرصتی نیست! کم ناز کن
اگر سحر باید کنی، سحر کن
اگر باید اعجاز، اعجاز کن
شب عزلتم گوشه ی چشم توست
در مسجد بسته را باز کن
شب وصل ما با شکایت گذشت
مرا محرم بوسه ی راز کن
فقط بی وفایی مکن با خودت
نه بنشین به بامی، نه پرواز کن
فاضل_نظری
ای عشق! دل دوباره غبار هوس گرفت
از من گلایه کرد و تو را دادرس گرفت
دل بازهم بهانه ی رفتن گرفت و باز
تا بال و پر گشود سراغ از قفس گرفت
گفتم به هیچ کس دل خود را نمی دهم
اما دلم برای همان هیچ کس گرفت
افسردگی به خسته دلی از زمانه نیست
افسرده آن دلی ست که از همنفس گرفت
لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند
هرکس هرآنچه داد به آیینه پس گرفت
فاضل_نظری
تو آن بُتی که پرستیدنت خطایی نیست
و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیست
بیا که در شب گرداب زلف موّاجت
به غیر گوشه ی چشم تو ناخدایی نیست
درون خاک، دلم می تپد هنوز اینجا
به جز صدای قدم های تو صدایی نیست
نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون
که هر کجا خبری هست ادعایی نیست
دلیل عشق فراموش کردن دنیاست
و گرنه بین من و دوست ماجرایی نیست
سفر به مقصد سر در گمی رسید چه خوب
که در ادامه ی این راه ردّ پایی نیست
از تو هم دل کندم
و دیگر نپرسیدم ز خویش
چاره معشوق
اگر عاشق از او دل کند چیست؟
فاضل نظری
ای عشق! دل دوباره غبار هوس گرفت
از من گلایه کرد و تو را دادرس گرفت
دل بازهم بهانه ی رفتن گرفت و باز
تا بال و پر گشود سراغ از قفس گرفت
گفتم به هیچ کس دل خود را نمی دهم
اما دلم برای همان هیچ کس گرفت
افسردگی به خسته دلی از زمانه نیست
افسرده آن دلی ست که از همنفس گرفت
لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند
هرکس هرآنچه داد به آیینه پس گرفت
فاضل_نظری